یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

سکوتم غرش غم هاست

میان هجمه غمها ، خیالت را سپر کردم

دمی با بغض تنهایی ، به چشمانت سفر کردم

به روی شاخه پیچک ، نوشتم بودنت جاریست

تمام بی تو بودن را ز افکارم به در کردم
.
.
.

ادامه مطلب ...

دلارامم نیست

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

.

.

.

ادامه مطلب ...

دو قرن سکوت

http://s2.picofile.com/file/7314841391/WWW_YASHILYAR4_BLOGSKY_COM_sokut2_.jpg

نام کتاب : دو قرن سکوت

نویسنده : دکتر عبدالحسین زرین کوب

موضوع : سرگذشت حوادث و اوضاع تاریخی ایران در دو قرن اول

 اسلام از حمله عرب تا ظهور دولت طاهریان

حیرت آور نیست؟

حیرت آور نیست آیا این حیات
هیچ جز اسرار در اسرار نیست؟

دهشت آور نیست آیا این سپهر

ذره ای بیرون از این پرگار نیست؟

.

.

.

ادامه مطلب ...

بدهکارم

سلام!

سلام بر تو ای یار!

آری منم!

دوباره آمده ام!

.

.

.

ادامه مطلب ...

گزارش یک آدم ربایی

نام کتاب : گزارش یک آدم ربایی

نویسنده : گابریل گارسیا مارکز

مترجم : کیومرث پارسای
لینک دانلود:

آزادی!

http://s1.picofile.com/file/6816289734/www_yashilyar2_blogsky_azadi_com.jpg

آزادی!

آری آزادی!

نامهربان یار

چه سخت شوریدی بر من ای حریف!

من همانم،اینک گشته ام پیشت ضعیف!

چه تلخ است رسم این زمانه ای یار!

لگد میزندش هر کو گردد بی چیز و نحیف!

.

.

.


ادامه مطلب ...

محمد پیغمبری که از نو باید شناخت



نام کتاب:محمد پیغمبری که از نو باید شناخت


نویسنده:کونستان ویرژیل گیورگیو


مترجم:ذبیح الله منصوری

پریشانم


چه می‌خوا
هی‌ تو از جانم؟! 

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی

خداوندا!

.

.

.


ادامه مطلب ...

شهر خاموش من

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟

 شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟

 می‌خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان

 نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟

ادامه مطلب ...

پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من

پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من 

 سیه زنجیر گیسو بـــاز کن دیوانـــــــــه اش با من 

 که می گویـد که می, نتوا ن زدن بی جـام وپیمانه ؟

 شراب از لــــعل گلگونت بده پیمـــــــانه اش با من

.

.

.

ادامه مطلب ...

حج می رویم!

دلخوش از آنیم که حج میرویم

 غافل از آنیم که کج میرویم

 کعبه به دیدار خدا میرویم

 او که همینجاست کجا میرویم ؟!!!!

.

.

.


ادامه مطلب ...

عاشقم بر این معشوق!

دگر باره دلم داد برآورد کای عاشق!

به کجا می نگری که من در غم اویم در این دقایق!

به صد ره روز و شب منزل او می پویم !

.

.

.


ادامه مطلب ...

حکیم ناصر خسرو

یکی از بزرگان فرهنگ و ادب ایران که دشمن این رذایل اخلاقی بوده، حکیم ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانى بلخى مروزى، شاعر، فیلسوف و جهانگرد ایرانی ...

ادامه مطلب ...

رویش

نوشته

این نوشته برای توست!

به یاد توست!

به نام توست!

با سرآغازی به نام الله!

.

.

.

ادامه مطلب ...

آسمان و باران و اختر!

اینجا بارانیست!

 چتری هم برای تو!

 بیا با هم زیر این باران قدم زنان! 

.

.

.


ادامه مطلب ...

پیک حق!

برد دزدی را سوی قاضی عسس

برد دزدی را سوی قاضی عسس           خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود؟        دزد گفت: از مردم آزاری چه سود
.
.
.

ادامه مطلب ...

مردان هم قلب دارند

مردان هم قلب دارند

 فقط صدایش، یواش تر از صدای قلب یک زن است

 مردها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند

.

.

.


ادامه مطلب ...

هر چه زنی بزن، مزن طعنه به روزگار من

هر چه کنی بکن، مکن

 ترک من ای نگار من

 هر چه بری ببر، مـبر 

.

.

.



ادامه مطلب ...

حسن تو

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
 که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت
 بلای غمزه نامهربان خون خوارت
 چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
 سعدی

لطفی کن!

بگو بگو

بگو بگو
که چه کارت کنم بگو
که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را...


دانلود: http://s1.picofile.com/file/6243274644/begoo_begoo_www_Ganja2Music_Com_.mp3.html

ادامه مطلب ...

کاش روحم به پدر می‌‌پیوست

به سر خاک پدر، دخترکی

 صورت و سینه به ناخن می‌‌خست

 که نه پیوند و نه مادر دارم

 کاش روحم به پدر می‌‌پیوست

.

.

.


ادامه مطلب ...

هست شب

هست شب یک شبِ دم کرده و خاک! 

 رنگِ رخ باخته است.

 باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه!.

.

.

.

ادامه مطلب ...

مام میهن


به عشق مام میهن، شعر خواندم
                                           
سخن از پاکی این عشق راندم

صدای کف زدنها را شنیدم
                                           
حضور عشق را هر لحظه، دیدم
.
.
.

ادامه مطلب ...

آینده روشن است!

هارون الرشید خلیفه مقتدر عباسی ، لنگ حمام و بهلول


آورده اند: روزی بهلول در حمام مشغول استحمام بود که ناگاه هارون الرشید خلیفه مقتدر عباسی و جمعی از یارانش وارد حمام شدند...

ادامه مطلب ...

پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست

پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست

نظاره تو بر همه جان‌ها مبارکست

یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن

دانسته‌ای که سایه عنقا مبارکست

.

.

.


ادامه مطلب ...

این روزها

این روزها که می گذرد ، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند

.

.

.

ادامه مطلب ...

امیدی برای یاران!

حکایت ما!

و این حکایت است که جان ما را بر جهان، جام جهان نما می سازد. 

دل بر رجعت ازلی خوش داریم و ممکنات آن را مهیا خواهیم.لیک این تهیه به چه عنوان و به چه حالی میسر است.هیچ بر این مهم اندیشیده ایم...

ادامه مطلب ...

مرا عهدیست با جانان

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم   

هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم 

صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم   

فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
.
.
.
 

ادامه مطلب ...

وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ

وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ

خوشه اشک

نیمه شب بود و غمی تازه نفس!  

ره خوابم زد و ماندم بیدار!  

ریخت از پرتو لرزنده شمع!  

سایه دسته گلی بر دیوار! 

 همه گل بود ولی روح نداشت! 

 سایه ای مضطرب و لرزان بود! 

.

.

.

ادامه مطلب ...

سلام بامدادان

سلام بامدادان را از من بپذیر ای یار همیشه! 

سلام بر تو ای یار جنگل در میان درخت های بی ریشه!  

سلام بر تو ای شهنشه پهنه ی این سرای آباد ویرانگر پیشه!

سلام بر تو ای یاری که گذاردی جان در ره این جنگل بی پروا از هزاران تیشه! 

سلام بر تو ای عمر ابدی،مباد آن روزی که بینم جان بر سپردی همچو با سنگی بر شیشه!  

سلام بر تو ای پیر دیر آسمانی،آسمانی تر زین نباشد که مرا خواهی شوم سلطان بی یال این بیشه!

سلام بر تو ای اهل شباب که در این ره بی منزل سر کوفته ای بر جاده های بی قاعده راه تا که رها شوی از هر نوع کلیشه!

در حال باید گشت و گرداند چرخ این روزگار که هیچ نیست در ماضی و آنچه نآمدست و آینده گویند نیز هیچ نیست هر چه هست در حال است همیشه!

یار بی یار

شهید!

شهید انسانی است که در عصر" نتوانستن و غلبه نیافتن" ، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمن را نمی شکند ، رسوا می کند.

(معلم شهید،دکتر علی شریعتی)

گذر زمان!

من اکنون احساس می کنم

بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم

تنها مانده ام  

ادامه مطلب ...

شیر یا خط!

نمی دانم با این کلمات چه کنم؟ تنها راه زندگی کردنم کلمه است و تنها مایه ی رنجم نیز کلمه است. کلمه خدا است و مسیح است و گاه این سخن اندره ژید را...

ادامه مطلب ...

اینجا آسمان ابریست

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم...  

اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... 

اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم...

ادامه مطلب ...

عشق و وفا بود سرشتم!

سفرکنم،تنها روم! 

تنها ره صحرا روم! 

شوم نهان از دیده ها! 

تا شاید از دلها روم! 

من مرغ پر شکسته ام!  

.

ادامه مطلب ...

سبز خیال انگیز!

الهی بمیرم!

الهی بمیرم! 

که دیگر بدانی کجایم! 

بدانی ز عالم جدایم! 

الهی بمیرم! 

نخندد به چشمت نگاهی! 

.

ادامه مطلب ...

عجب!

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می فروخت.
مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می کردند و هول می ‌زدند و بیشتر می ‌خواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، ‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌ طلبی و ...

 

ادامه مطلب ...

ارمغان عشق

آرامش دریای من، چندیست بر هم خورده است

امواج گیسوی کسی ، آسایشم را برده است

 

اوضاع بر وفق مرادم بود تا یکسال پیش

زان پس خیالی چون خوره ، روح و تنم را خورده است


ادامه مطلب ...

داستان پرماجرا!

در زمان حضرت موسى علیه السّلام در بنى اسرائیل، مرد جوانى زندگى مى کرد. و به شغل غلّه فروشى اشتغال داشت. وى جوانى با ادب، و آراسته به کمالات ظاهرى و معنوى بود.در یکى از روزها، که طبق معمول در مغازه خویش، مشغول تجارت بود، شخصى آمده و از او، گندم فراوانى خریدارى کرد، که آن معامله کلان، بهره سرشارى براى آن تاجر جوان، در پى داشت...

ادامه مطلب ...

و من اینگونه تنهایم!

نوشتن سخت است گاهی قلم دست گرفتن سخت تر.جمع کردن کلماتی که در ذهن همچون پروانه های بازیگوش پر می زنند و گاهی می نشینند اما همینکه دست به طرفشون می بری دوباره با پر زدن بازیگوشی از سر می گیرند خیلی سخت.اما می نویسم... 

ادامه مطلب ...

می خواهم ...

من از هستی نمی خواهم بجز پیش تو مردن را 

   نمی خواهم خوراکی جز غم عشق تو خوردن را 

  

             تو را می خواهم آنگونه که گویی جسم روحش را

                         جدایی ناپذیر و تنگ یکدیگر  فشردن را  

ادامه مطلب ...