طوفان به باد داد
.
.
.
خوش است خلوت، اگر یارْ یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اَهرمن باشد
.
.
.
ادامه مطلب ...مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
.
.
.
ای یار همیشه،این ظفر بر تو فرخنده بادا
بادا که بدانیم این فرخنده فال از یمن وجود توست!
ادامه مطلب ...
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
ز عطر زلف یار مست شدم
ز خود بیگانه تر از خویشتن،بسته دست شدم
روزها در پی این عطر به شب شد و لیک
روز بر ماه و آن بر سال و سالها ،نه هست شدم
.
.
.