گویند مرد را دردی اگر باشد خوش است!
آری درد خوش است اما ناحقی ناخوشست!
به پهنه ی کنونی روزگار دردمند راست قامتی خویش گشته ام!
درد مندی که جرمش راست قامت گام برداشتن در شهر لنگان است!
گاهی خسته ی این درد می شوم.
اما به زمان های پیشین امیدوار می شوم.
و آرام از اینکه این درد به مثابه درد زایمان و تولد شرایطی بهتر است!
و من باید بهوش باشم که ناخواسته این نورسیده ی مبارک سر زا نرود.
امیدوارم بسیار!
یا حق!
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا
.
.
.
ادامه مطلب ...
اینجا سرزمین واژه های وارونه است. جایی که "گنج" "جنگ" می شود، "درمان" "نامرد" ، "قهقهه" "هق هق" ، اما "دزد" همان "دزد" است،
"درد" همان "درد" است...
روزی شاه عباس با لباس درویشی شبها به میان شهر می رفت، در این میان با پینه دوزی آشنا شد ، به خونه پینه دوز راه پیدا کرد و در استمرار تردد عاشق زن ... ادامه مطلب ...