یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

زلف پریشان


خرم آن روز کز این منزل ویران بروم


راحت جان طلبم و از پی جانان بروم


گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب


من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

.

.

.

 

 

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم


راحت جان طلبم و از پی جانان بروم


گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب


من به بوی سر آن زلف پریشان بروم


دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت


رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم


چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت


به هواداری آن سرو خرامان بروم


در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت


با دل زخم کش و دیده گریان بروم


نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی


تا در میکده شادان و غزل خوان بروم


به هواداری او ذره صفت رقص کنان


تا لب چشمه خورشید درخشان بروم


تازیان را غم احوال گران باران نیست


پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم


ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون


همره کوکبه آصف دوران بروم

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد