یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

از شهر شما می روم

امشبی ای گریه امانم بده

 

فرصت حرفی به زبانم بده

 

مژده ای از من به کسانم بده

.

.

.

 

  

امشبی ای گریه امانم بده

 

فرصت حرفی به زبانم بده

 

مژده ای از من به کسانم بده

 

چون سحر آید به خدا می روم

 

من دگر از شهر شما می روم

 

آمده بودم که به دلسادگی

 

زنده شوم با غم دلدادگی

 

پر کشم اکنون سوی آزادگی

 

هدهدم و سوی سبا می روم

 

من دگر از شهر شما می روم

 

ای نفس خسته مرا صدا کن

 

زین قفس بسته مرا رها کن

 

غمزده ای ای خدا این همه تنها چرا

 

بین زکجا تا به کجا می روم

 

من دگر از شهر شما می روم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد