یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

تو را من چشم در راهم!

چشمان تو رنگ دریاست و من حیرانم!

همی به انتظار آمدنت می مانم!

روزها بود که در راه تو من بنشستم!

.

.

.

  چشمان تو رنگ دریاست و من حیرانم!

همی به انتظار آمدنت می مانم!

روزها بود که در راه تو من بنشستم!

چه شد آن روز که اینگونه رفتی و من نمی دانم!

حال که می نگرم در هجر تو با دیده اشکبار!

نیک می بینم ای یار،جز تو نیست آرام جانم!

آمده بودی به صد ناز تنعم بخشی!

چه آلوده دست شکست دلت بر آشکار و پنهانم!

از آن روز خاص به ماه یازده برفتی و من!

در این خشک روز و ماه و سال،به انتظار بارانم!

رنگ چشمانت نشان از سبزی و نعمت دارد!

من اما به زردی و خشکی دو زانو بنشسته نالانم!

ای نور دیده چو استادی چو سرو مرا بس است!

ز ذات حق توست این سیره و من نیک می دانم!

بی یار سخن از دلتنگی و فراق بس است!

سلامتت آرزویم و نصرتت از یار خواهانم!

یار بی یار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد