مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست
به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست
.
.
.
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست
به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست
حال این ماهی افتاده به این برکه ی خشک
حال حسبیه نویسی ست که زندانی نیست
چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست
با لبی تشنه و بی بسمل و چاقویی کند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست
عشق رازیست به اندازه ی آغوش خدا
عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست