یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

این قافله کنعانی نیست



مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست


هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست


به زلیخا بنویسید نیاید بازار


این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست

.

.

.

 

 مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست


هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست


به زلیخا بنویسید نیاید بازار


این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست


حال این ماهی افتاده به این برکه ی خشک


حال حسبیه نویسی ست که زندانی نیست


چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش 


بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست


با لبی تشنه و بی بسمل و چاقویی کند


ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست


عشق رازیست به اندازه ی آغوش خدا


عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد