یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

تنهایم

من مانده ام این گونه چرا تر است!

سوز و گدازم خموش،ز چه اینگونه تر است!

جانم به جانش بسته ام گویی!

.

.

 


من مانده ام این گونه چرا تر است!

سوز و گدازم خموش،ز چه اینگونه تر است!

جانم به جانش بسته ام گویی!

این باره همچو وداع آخر است!

دلم در پس ابر نگاهت ماند و لیک!

جان دلم در هوای دیدنش پرپر است!

ای یار ز چه ماندستم اینگونه در فراق!

ندانستی این دل از برایت چون گوهر است؟

من این جان و تنم و نیستم هیچ!

ز چه بود و نبودم اینک برایت برابر است؟

شکستی و رفتم به تنهایی و غمزدگی اینک!

نخواستی ا آنکه را که برایت یار و  یاور است!

نیک دل و نیک سیرت به سیر بودم لیک!

کس نفهمید که این سینه خونین جگر است!

من اما اینگونه استاده ام چه کنم!

بی یار همچنان در انتظار یار و یاور است!


یار بی یار





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد