یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

یاری


یاری را در چشم ز یار داشتم و وانگهی یار نبود و یارای یاریش نیز!

ماندم ز یار برنجم یا هجر یار و آنچه مهجورش داشته!

خواستم گفتگو در پیش گیرم که شاید فرجی!

.

.

.

 

یاری را در چشم ز یار داشتم و وانگهی یار نبود و یارای یاریش نیز!

ماندم ز یار برنجم یا هجر یار و آنچه مهجورش داشته!

خواستم گفتگو در پیش گیرم که شاید فرجی!

اما ندانستم در این دایره!

 گفتگو محبوب نپندارند درویشان!

بر سر می کوبد آن غلط ها که در دل می پنداشتم!

چه شوق ها بر روی یار و وصالش که نداشتم!

که رسد روزی و درخت ما بر دوستی و محبتش بار بر دهد!

زین سبب چه تخم ها بر این مجمل  که نکاشتم!

گر گفتگو بر من قرار و برقرار می کردند همی!

وه چه سر و شور و ماجراها که نداشتم!

ای یار جانی بر چشم تو در روی به سبزی و شوخی!

جز جنگ نبود و هر چه بود صلح انگاشتم!

بسی زین سالها همه سعی بر فراموشت کردند ای یار!

باری زین فراق سوختم و همت در رهت فرو نگماشتم!

یار بی یار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد