شب بود بیابون بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود
یارم در آغوشم هراسان بود
.
.
.
شب بود بیابون بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود
در پیش آن سیمینبر خوشگل
از جسم و جان خود بودم غافل
میبوسیدم بهرش از جان و دل
میبردمش با خود سوی منزل
طی شد ره دشوار، آخر بر
من و یار
با بوسهای گرمی به او دادم
با لبهای چو قند، بر رویم زد لبخند
برد آن همه رنج و غم از یادم
ترانه سرا : ناصر رستگارنژاد