اشک و آه!
این است سزای دلهای بی گناه!
چگونه است کاین قانون می باید حاکم باشد بر هر راه و چاه!
.
.
.
اشک و آه!
این است سزای دلهای بی گناه!
چگونه است کاین قانون می باید حاکم باشد بر هر راه و چاه!
خدایا سوز دلم از برای خویشتن نیست که هیچ زمانی ز بهر خویشتن سر با آسمان نبرده ام!
آنچه دلم را به درد آورده بی مهری این جهان محبت زده است!
این جهان که جز محبت از ما نمی بیند و هرچه روانه می دارد همه قهر و بی مهریست!
چگونه قانونیست ، قانون عشق ورزیدن و مطرود گشتن!
چگونه قانونیست ، قانون دل بستن و دل شکسته شدن!
چگونه قانونیست ، قانون تکیه کردن و زمین خوردن!
خدایا این ها ناله ای بود از برای دوستی که کاش اینگونه برایش مویه نمی کردم!
کاش برایش به جای مویه های غمگنانه ، هل هله ی شادباش های زندگی سر می دادم!
اما چه کنم!
این رسم زمانه است و دیگر هیچ نگویم بهتر است!