من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم
هر دو دنبال دل گمشده ای ، دربدریم
ماکه محتاج نفسهای همیم ، آه ! چرا
از کنار تن یخ کرده ی هم می گذریم؟
.
.
.
من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم
هر دو دنبال دل گمشده ای ، دربدریم
ماکه محتاج نفسهای همیم ، آه ! چرا
از کنار تن یخ کرده ی هم می گذریم؟
ما دو کبکیم – هواخواه هم – اما افسوس
هردو پر بسته ی چنگال قضا و قدریم
آسمان ، یا که قفس !؟ آه ! چه فرقی دارد
سر پرواز نداریم که بی بال و پریم
حال ، دیگر من و تو ، فاصله مان فرسنگ است
گرچه دیوار به دیوار هم و "در " به "دریم "
همه ترسم از این بود : می آید روزی
من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم