هنوز دست زمانه مجال اگر دهدم
دری به عشق گشایم دوباره روی خودم
دوباره آمده فصل قشنگ چیدن تو
که باز از گل نام تو پر شود سبدم
.
.
.
هنوز دست زمانه مجال اگر دهدم
دری به عشق گشایم دوباره روی خودم
دوباره آمده فصل قشنگ چیدن تو
که باز از گل نام تو پر شود سبدم
سه سال می شود آری سه سال طاقت سوز
نجنبم آخرش این انتظار می کشدم
بیا ز خاک برویانم ای بهار وجود !
و گرنه بی تو بپوسم در این دیار عدم
چو برکه ارزشم ای ماه ! همنشینی توست
بدون تو به پشیزی کسی نمی خردم
چو برّه رام تو اَم، اینچنین رهام مکن
نبودنت برهوتیست گرگ می دردم
میان کوچه ی زلفت ببین! که گم شده ام
که بی چراغ نگاه تو، راه نابلدم