میان هجمه غمها ، خیالت را سپر کردم
دمی با بغض تنهایی ، به چشمانت سفر کردم
به روی شاخه پیچک ، نوشتم بودنت جاریست
تمام بی تو بودن را ز افکارم به در کردم
.
.
.
میان هجمه غمها ، خیالت را سپر کردم
دمی با بغض تنهایی ، به چشمانت سفر کردم
به روی شاخه پیچک ، نوشتم بودنت جاریست
تمام بی تو بودن را ز افکارم به در کردم
نبین آرام آرامم ، سکوتم غرش غم هاست
که من از شط این تقدیر، به صد طوفان گذر کردم
مرا از شوق دیدارت ، قراری مانده در دل نیست
برای لمس این رؤیا ، ز هر شادی حذر کردم
به گوشم قصه ای خواندی ! پرم از لمس پایانش
بمان پیشم که من حتی خدا را هم خبر کردم
غزل را جملگی بستم که او هم خوب می داند
دلیل زندگی چشمی است که من بر آن نظر کردم