خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
.
.
.
ادامه مطلب ...
ذره ای بیرون از این پرگار نیست؟
.
.
.
ادامه مطلب ...
آری آزادی!
چه سخت شوریدی بر من ای حریف!
من همانم،اینک گشته ام پیشت ضعیف!
چه تلخ است رسم این زمانه ای یار!
لگد میزندش هر کو گردد بی چیز و نحیف!
.
.
.
ادامه مطلب ...
نام کتاب:محمد پیغمبری که از نو باید شناخت
نویسنده:کونستان ویرژیل گیورگیو
مترجم:ذبیح الله منصوری
چه
میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم
اسیر زندگی کردی
خداوندا!
.
.
.
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
میخزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
ادامه مطلب ...پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من
سیه زنجیر گیسو بـــاز کن دیوانـــــــــه اش با من
که می گویـد که می, نتوا ن زدن بی جـام وپیمانه ؟
شراب از لــــعل گلگونت بده پیمـــــــانه اش با من
.
.
.
ادامه مطلب ...دلخوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همینجاست کجا میرویم ؟!!!!
.
.
.
دگر باره دلم داد برآورد کای عاشق!
به کجا می نگری که من در غم اویم در این دقایق!
به صد ره روز و شب منزل او می پویم !
.
.
.
یکی از بزرگان فرهنگ و ادب ایران که دشمن این رذایل اخلاقی بوده، حکیم ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانى بلخى مروزى، شاعر، فیلسوف و جهانگرد ایرانی ...
ادامه مطلب ...اینجا بارانیست!
چتری هم برای تو!
بیا با هم زیر این باران قدم زنان!
.
.
.
مردان هم قلب دارند
فقط صدایش، یواش تر از صدای قلب یک زن است
مردها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند
.
.
.
هر چه کنی بکن، مکن
ترک من ای نگار من
هر چه بری ببر، مـبر
.
.
.
بگو بگو
که چه کارت کنم بگو
که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را...
دانلود: http://s1.picofile.com/file/6243274644/begoo_begoo_www_Ganja2Music_Com_.mp3.html
ادامه مطلب ...به سر خاک پدر، دخترکی
صورت و سینه به ناخن میخست
که نه پیوند و نه مادر دارم
کاش روحم به پدر میپیوست
.
.
.
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک!
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه!.
.
.
.
ادامه مطلب ...
پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست
نظاره تو بر همه جانها مبارکست
یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن
دانستهای که سایه عنقا مبارکست
.
.
.
و این حکایت است که جان ما را بر جهان، جام جهان نما می سازد.
دل بر رجعت ازلی خوش داریم و ممکنات آن را مهیا خواهیم.لیک این تهیه به چه عنوان و به چه حالی میسر است.هیچ بر این مهم اندیشیده ایم... ادامه مطلب ...مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
نیمه شب بود و غمی تازه نفس!
ره خوابم زد و ماندم بیدار!
ریخت از پرتو لرزنده شمع!
سایه دسته گلی بر دیوار!
همه گل بود ولی روح نداشت!
سایه ای مضطرب و لرزان بود!
.
.
.
ادامه مطلب ...سلام بامدادان را از من بپذیر ای یار همیشه!
سلام بر تو ای یار جنگل در میان درخت های بی ریشه!
سلام بر تو ای شهنشه پهنه ی این سرای آباد ویرانگر پیشه!
سلام بر تو ای یاری که گذاردی جان در ره این جنگل بی پروا از هزاران تیشه!
سلام بر تو ای عمر ابدی،مباد آن روزی که بینم جان بر سپردی همچو با سنگی بر شیشه!
سلام بر تو ای پیر دیر آسمانی،آسمانی تر زین نباشد که مرا خواهی شوم سلطان بی یال این بیشه!
سلام بر تو ای اهل شباب که در این ره بی منزل سر کوفته ای بر جاده های بی قاعده راه تا که رها شوی از هر نوع کلیشه!
در حال باید گشت و گرداند چرخ این روزگار که هیچ نیست در ماضی و آنچه نآمدست و آینده گویند نیز هیچ نیست هر چه هست در حال است همیشه!
یار بی یار
شهید انسانی است که در عصر" نتوانستن و غلبه نیافتن" ، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمن را نمی شکند ، رسوا می کند.
(معلم شهید،دکتر علی شریعتی)
من اکنون احساس می کنم
بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم
تنها مانده ام
.
.
.
ادامه مطلب ...نمی دانم با این کلمات چه کنم؟ تنها راه زندگی کردنم کلمه است و تنها مایه ی رنجم نیز کلمه است. کلمه خدا است و مسیح است و گاه این سخن اندره ژید را...
ادامه مطلب ...اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم...
اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم...
اینجا فقط رنگ است ، آنجا را
نمیدانم...
.
.
.
ادامه مطلب ...سفرکنم،تنها روم!
تنها ره صحرا روم!
شوم نهان از دیده ها!
تا شاید از دلها روم!
من مرغ پر شکسته ام!
.
.
.
ادامه مطلب ...الهی بمیرم!
که دیگر بدانی کجایم!
بدانی ز عالم جدایم!
الهی بمیرم!
نخندد به چشمت نگاهی!
.
.
.
ادامه مطلب ...دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان
بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می فروخت.
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می
کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،
دروغ و خیانت، جاه طلبی و ...
ادامه مطلب ...
آرامش دریای من، چندیست بر هم خورده است امواج گیسوی کسی ، آسایشم را برده
است اوضاع بر وفق مرادم بود تا یکسال
پیش زان پس خیالی چون خوره ، روح و تنم
را خورده است
در زمان حضرت موسى علیه السّلام در بنى اسرائیل، مرد جوانى زندگى مى کرد. و به شغل غلّه فروشى اشتغال داشت. وى جوانى با ادب، و آراسته به کمالات ظاهرى و معنوى بود.در یکى از روزها، که طبق معمول در مغازه خویش، مشغول تجارت بود، شخصى آمده و از او، گندم فراوانى خریدارى کرد، که آن معامله کلان، بهره سرشارى براى آن تاجر جوان، در پى داشت...
ادامه مطلب ...نوشتن سخت است گاهی قلم دست گرفتن سخت تر.جمع کردن کلماتی که در ذهن همچون پروانه های بازیگوش پر می زنند و گاهی می نشینند اما همینکه دست به طرفشون می بری دوباره با پر زدن بازیگوشی از سر می گیرند خیلی سخت.اما می نویسم...
ادامه مطلب ...من از هستی نمی خواهم بجز پیش تو مردن را
نمی خواهم خوراکی جز غم عشق تو خوردن را
تو را می خواهم آنگونه که گویی جسم روحش را
جدایی ناپذیر و تنگ یکدیگر فشردن را
.
.
.
ادامه مطلب ...وطن٬ وطن!
نظر فکن به من که من
به هر کجا٬
غریبوار٬
که زیر آسمان دیگری غنودهام،
همیشه با تو بودهام
.
.
.
ادامه مطلب ...