هزار کار نکرده،هزار کاش و اگر!
هزار بار نبرده،هزار حرف نگفته!
هزار بار همیشه،هزار بار هنوز!
هزار بار نبرده،هزار راه نرفته!
مگر تو نقطه ی پایان...
بر این هزار ناتمام بگذاری!
مگر تو ای دم آخر...
در این میانه تو سنگ تمام بگذاری!
قیصر امین پور
لب تو داغی نهاد بر دل بریان من
زلف تو در هم شکست توبه و پیمان من!
شد دل بیچاره خون چاره ی دل هم تو ساز
زان که تو دانی که چیست بر دل بریان من!
.
.
.
نیمه شب بود و غمی تازه نفس!
ره خوابم زد و ماندم بیدار!
ریخت از پرتو لرزنده شمع!
.
.
.
ز دو دیده خون فشانم،زغمت خون فشانم
چه کنم که هست این ها،گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر،چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه ای گدایی
.
.
.
چو نی ناله دارم ز درد جدایی
فغان از جدایی فغان از جدایی
قفس به بود بلبلی را که نالد
شب و روز در آشیان از جدایی
.
.
.
ادامه مطلب ...
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
.
.
.
ادامه مطلب ...
آه ای صبا چون تو مدهوشم من
خود فراموشم من
خانه بردوشم من خانه بر دوش
من در پی اش کو به کو افتادم
.
.
.
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان کرده، بید وحشی باران
یا نه، دریایی است گویی واژگونه بر فراز شهر
.
.
.
ادامه مطلب ...این همه آشفته حالی این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو از تو دارم, از تو دارم
این غرور و عشق و مستی خنده بر غوغای هستی
.
.
.
تو دوری از برم دل در برم نیست
خدا خدا هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
خدای من تمنای دگر جز دلبرم نیست
.
.
.
شیوهی نوشین لبان، خدا خدا
چهره نشان دادن است عزیز من
پیشهی اهل نظر، دیدن و جان دادن است
چون به لعلش میرسی، خدا خدا
جان بده و دم مزن عزیز من
.
.
.
ادامه مطلب ...گوش کن
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
.
.
.
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
.
.
.
یاد یار گرامی...
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
.
.
.
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
.
.
.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود
.
.
.
عشق شوری در نـهـاد ما نهـاد جــان مـا در بـوتـه سودا نهـاد
گـفتوگویی در نـهـاد مـا فـکـنـد جستجـویی در درون مــا نهـاد
.
.
.
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانــــــگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه ی شبانه از توست
.
.
.
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
.
.
.
این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده
پیغامبر عشق است ز محراب رسیده
از حضرت شاهنشه بیخواب رسیده
آورده یکی مشعله آتش زده در خواب
طوفان به باد داد
.
.
.
خوش است خلوت، اگر یارْ یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اَهرمن باشد
.
.
.
ادامه مطلب ...مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
.
.
.
ای یار همیشه،این ظفر بر تو فرخنده بادا
بادا که بدانیم این فرخنده فال از یمن وجود توست!
ادامه مطلب ...
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است