یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

می خواهم فریاد بلندی بکشم!

مشت می‌کوبم بر در

پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها

من دچار خفقانم، خفقان

من به تنگ آمده‌ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

آی! با شما هستم

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می‌گردم

لب بامی

سر کوهی

دل صحرایی

که در آن‌جا نفسی تازه کنم

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد!

من هوارم را سر خواهم داد!

چاره درد مرا باید این داد کند

از شما خفته‌ی چند!

چه کسی می‌آید با من فریاد کند


فریدون مشیری


همه رفتند



از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند 
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست 
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند

داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو 
کز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند

گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست 
کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند

افسوس که افسانه سرایان همه خفند 
اندوه که اندوه گساران همه رفتند

فریاد که گنجینه طرازان معانی 
گنجینه نهادند به ماران همه رفتند

باد ایمنی ارزانی شیران شکاری 
کز شومی ما شیرشکاران همه رفتند

یک مرغ گرفتار درین گلشن ایران 
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند

خون بار بهار از مژه در فرقت احباب 
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند 

ملک الشعرای بهار