یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

غریب و قریب

آه از آن لحظه که قلم به جای جوهر ، عصاره ای تلخ از زهری را بر سطور جاری می سازد که نشان از تیرهای سهمگینی دارد که بر عمق جان فرود آمده است.
چه کنم باید آن دمان که درد از همه ی جهات یکسان خوانده می شود و تو تنها در تنهایی خود در انبوهی از تن ها ، در حال تنها تر شدن هستی و آنچه که می تواند جان فزا باشد در این هنگامه ی تنهایی، شوق قیمت تنهایی است.چه اینکه جهان قانونی دارد که بر اساس آن تنها شده ها را قیمت گزاف می نهد و هر چه تک‌ و تنها باشد بس ارزشمند است و پرمایه.
اما چه کنم که گاهی تا آستانه قیمت یافتگی یارای ایستادن نمی ماند و هر آیینه ممکن می بینی رهسپاری به سوی عدم را.
عدم!
چه حس غریب آشنایی!
چه حس آشنایی...
چقدر غریب...
چقدر قریب...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد