یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

قافله ی سبز

ما حلقه به گوش بت عیار نبودیم 
آغوش به آبادی این ملک گشودیم 
صدسال اگر رنج کشیدیم، چشیدیم
ما نیمه رفیق ره عشاق نبودیم 
.
.
.
ادامه مطلب ...

ایران نامه

ندانی که ایران نشست   منست


جهان سر به سر  زیر  دست ِ منست


هنر   نزد  ایرانیان  است و  بـــس


ندادند   شـیر    ژیان     را    بکــس

.

.

.

ادامه مطلب ...

چرا اینها همه جار میزنند که ملا محمد صدر در پی کفر است و بدعت ؟

ملاصدرای شیرازی (صدرالمتالهین)
چرا اینها همه جار میزنند که ملا محمد صدر در پی کفر است و بدعت ؟
چون پرسش هایی دارم که ایشان ،قادر به پاسخ گفتن به آنها نیستند . و این آغاز درمانده کردن دین است.
نمی شود که کلامی بر حق ، به سلاحی بر حق مجهز نباشد و پیروز شود.
نمی شود که تو دست خالی به جنگ با اهریمن بد نهاد بروی و امید غلبه هم داشته باشی .
ایشان نمی خواهند بفهمند که کفر ، مانند فساد ، زورمند است ، شیرین است ، جذاب است . وسوسه انگیز است...
پس در دین باید همانقدر و کمی هم بیش ،قدرت باشد ، جذاب باشد، شیرینی باشد
و امید
تا هم عوام را گرد آورد هم خواص را.
من اینها را می گویم آنها به خشم می آیند.
من پرسشهایم را به جانب آنها می فرستم ، آنها سنگ هایشان را به جانب من پرتاب می کنند...
*(مردی در تبعید ابدی ص238)

یوم تبلی السرائرفما له من قوة و لا ناصر

یوم تبلی السرائرفما له من قوة و لا ناصر

وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقّ وَأَن

وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

اگه با منی کو جنبش ؟

اگه با منی کو جنبش ؟


اگه عاشقی کو شورش ؟


تو به اندوه دل ما

.

.

.


لینک دانلود ترانه با صدای حبیب:

http://s1.picofile.com/file/5817628810/Habib_Jonbesh.mp3.html

ادامه مطلب ...

زندگی «گل» به توان ابدیت

من صدای پر بلدرچین را، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را،

اثر پای بز کوهی را.

.

.

.


ادامه مطلب ...

ومکرو و مکر الله والله خیر الماکرین!

ومکرو و مکر الله والله خیر الماکرین!

حاضر‌جوابی *داریوش ارجمند* در برنامه تلویزیون...!!


حاضر‌جوابی *داریوش ارجمند* در برنامه تلویزیون...!!

*اولین سوال مجری*
چرا هر چی اسمه خوبه مال خانوماست...؟؟!!
خورشید خانوم،مهتاب خانوم...!!
هرچی اسم بده مال آقایونه...؟؟!!
آقا خرسه،آقا گرگه...!!

مهمان:
*داریوش ارجمند*
چون هیچ وقت در طول تاریخ...!!
ده تا زن با قمه از روی دیوار باغی نپریدند...!!
و به پنج تا مرد تجاوز نکردند...!!

زمستان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد

پاسخ گفتن و دیدار یاران را

.

.

.


ادامه مطلب ...

نان پاره ز من بستان

نان پاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما، آواره نخواهد شد

آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز

وان را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد

.

.

.

ادامه مطلب ...

تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:فکر می کنی ،تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟
پسر جواب داد:من میزنم
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
پدر با ناراحتی از کنار پسر رد شد

.

.

.

ادامه مطلب ...

مسافر


 دم غروب میان حضور خسته اشیا
 نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
.
.
.

ادامه مطلب ...

درد بی عشقی

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
.
.
.

ادامه مطلب ...

بی قرارم


سلام گویم تو را ای یار جانی که قرار از دلم چه بی رحمانه ستانده ای!اگر می دانستی که این تاب چگونه و چه سان و چه میزان از دلم برده ای  خود  خویشتنت بر من عطا می نمودی و مرا در صحرای وسیع لطف به مستی می خواندی...

ادامه مطلب ...

بیا بیا


باز دلم بازی به سر آورده و سرم سودایی ساخته که چرا این جان از حلاوت عشقش محروم سازی و آن بر دام معشوق نیندازی که گویمش ای دوست گر که معشوق باشد تو را نخوام داشت و نداشتنت بی دلم سازد و من چگونه خوشدل باشم به بی دلی و گویدم سخت نگیر گرت نباشم وانگهی در دام یارت هستم و...
ادامه مطلب ...

فراق یار


براستی اگر اشکم نبودی مرا مرهم گدازین سنگ دل،این حرارت به چه فرو نشاندی؟جان از بیم هلاک بر این سوختن چگونه رهاندی؟

امید بر اشک یا نه نه بر آمدنش دارم!آمدن و آمدنهایش در هر زمان که می بایست!دیدگان دریاییم مرا آنچنان در میان آتش دل به غوص... ادامه مطلب ...

بر سر زلف کجت لانه ی خویش ساخته ام

بر سر زلف کجت لانه ی خویش ساخته ام

خوش خط زلف تو را آیین و کیش ساخته ام

سرم دوباره به سودایی شد مشغول و خویش از دور نظاره می کنم همی و گویی که بدنم ملتمس جان است ز بهر ورود بر آن!

آنچنان عجز و لابه اش مرا متعجب نمود که گفتم به کجاست این همای سعادت بر سر این جان مظلوم که تنم اینچنین بر او اصرار می ورزد...

ادامه مطلب ...