یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

زندگی «گل» به توان ابدیت

من صدای پر بلدرچین را، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را،

اثر پای بز کوهی را.

.

.

.


من صدای پر بلدرچین را، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را،
اثر پای بز کوهی را.

خوب می دانم ریواس کجا می روید،
سار، کی می آید،
کبک، کی می خواند،
باز، کی می میرد،

ماه در خواب بیابان چیست،
مرگ در ساقه ی خواهش
و تمشک لذت، زیر دندان هم آغوشی.

زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه ی «عشق»
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه ی دستی است که می چیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.

زندگی، بُعد درخت است به چشم «حشره»
زندگی تجربه ی شب پره در «تاریکی» ست.
زندگی حس «غریبی» ست که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست.

خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی ماه،
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی مجذور آینه است.

زندگی «گل» به توان ابدیت،
زندگی ضرب زمین در ضربان «دل» ما،
زندگی هندسه ی ساده و یکسان «نفس» هاست...
سهراب سپهری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد