یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

سلام ای یار

سلام!

سلام بر تو ای یار!

آری منم!

دوباره آمده ام!

مرا افتاده است با تو چندی کار!

آخر من بر تو بدهکارم بدهکار!

گفتمت خموش!

ننشستی!

به یاد داری؟

گفتم خموش!

دل نگسستی!

به یاد داری؟

و من اما...

و ما اما...

چه فرقی دارد؟

بدهکار بدهکار است!

چه بدانی!

چه ندانی!

اما  دینم ادا کردن می خواهم!

بدهی تسویه کردن می خواهم!

و دلخوش باش!

ما همه می خواهیم!

و چند روزیست در این اندیشه ام!

آری سخت در اندیشه ام!

نه نه!

سخت در اندیشه ایم!

چرا که بدهکاریم!

بدهکاریم!

جز ادای دینت دغدغه ای نداریم!

و شاید این روزها آمدم!

شاید آمدیم!

تا شاید...

شاید بدهی امان صاف شود!

تو هم دعا کن!

گرچه می دانم گفتن ندارد!

تو خود،خود دعایی!

آری تو خویش خویشتن به دعا سرشتی!

وه که چه نیکو سرنوشتی!

دستم گیر و پایم قوی دار!

شاید روزی من هم بشنوم که گویندم...

خموش...!

یا حق!

یار بی یار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد