یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

مرگ قناری


نسیمی از دیار آشنایی
باری اگر روزی کسی از من بپرسد
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی »؟
من می گشایم پیش رویش دفترم را

.

.

.


نسیمی از دیار آشنایی
باری اگر روزی کسی از من بپرسد
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی »؟
من می گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان برمی افرازم سرم را
آنگاه می گویم که : بذری نو فشانده ست
تا بشکفد تا بردهد بسیار مانده است
در زیر این نیلی سپهر بی کرانه
چندان که یارا داشتم در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته شاید خفته ای را
درچارسوی این جهان بیدار کردم
من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
پژمردن یک شاخه گل را رنج بردم
مرگ قناری در قفس را غصه خوردم
وز غصه مردم شبی صد بار مردم ... 

 

فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد