چو بخت عرب بر عجم چیره شد/ همی بخت ساسانیان تیره شد
بر آمد ز شاهان جهان رو قفیز/ نهان شد زر و گشت پیدا پشیز
.
.
.
چو بخت عرب بر عجم چیره شد/ همی بخت ساسانیان تیره شد
بر آمد ز شاهان جهان رو قفیز/ نهان شد زر و گشت پیدا پشیز
دگرگونه شد چرخ گردون بچهر/ ز آزادگان پاک ببرید مهر
به ایرانیان زار و گریان شدم/ ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سر و تاج و آن مهر وداد/ که خواهد شدن تخت شاهی بباد
کز این پس شکست آید از تازیان/ ستاره نگردد مگر بر زیان
چو با تخت منبر برابر شو/ همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این رنج های دراز/ نشیبی دراز است پیشش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر/ ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند و ز راستی/ گرامی شود گژی و کاستی
رباید همی این از آن آن از این/ ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بهتر ز آشکارا شود/ دل مردمان سنگ خارا شود
شود بنده ی بی هنر شهریار/ نژاد و بزرگی نیاید بکار
به گیتی نماند کسی را وفا/ روان و زبان ها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان/ نژادی پدید آید اند میان
نه دهقان همه ترک و تازی بود/ سخن ها بکردار بازی بود
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام /بکوشش زهر گونه سازند دام
بریزند خون از پی خواسته/ شود روز گار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش
ز پیشی و بیشی ندارند هوش/ خورش نان کشکین و پشمینه پوش
چو بسیار از این داستان بگذرد/ کسی سوی آزادگان ننگرد
شاهنامه فردوسی