یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

ایرانیان

چو بخت عرب بر عجم چیره شد/ همی بخت ساسانیان تیره شد

بر آمد ز شاهان جهان رو قفیز/ نهان شد زر و گشت پیدا پشیز

.

.

.

چو بخت عرب بر عجم چیره شد/ همی بخت ساسانیان تیره شد

بر آمد ز شاهان جهان رو قفیز/ نهان شد زر و گشت پیدا پشیز

دگرگونه شد چرخ گردون بچهر/ ز آزادگان پاک ببرید مهر

به ایرانیان زار و گریان شدم/ ز ساسانیان نیز بریان شدم

دریغ آن سر و تاج و آن مهر وداد/ که خواهد شدن تخت شاهی بباد

کز این پس شکست آید از تازیان/ ستاره نگردد مگر بر زیان

چو با تخت منبر برابر شو/ همه نام بوبکر و عمر شود

تبه گردد این رنج های دراز/ نشیبی دراز است پیشش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر/ ز اختر همه تازیان راست بهر

ز پیمان بگردند و ز راستی/ گرامی شود گژی و کاستی

رباید همی این از آن آن از این/ ز نفرین ندانند باز آفرین

نهانی بهتر ز آشکارا شود/ دل مردمان سنگ خارا شود

شود بنده ی بی هنر شهریار/ نژاد و بزرگی نیاید بکار

به گیتی نماند کسی را وفا/ روان و زبان ها شود پر جفا

از ایران و از ترک و از تازیان/ نژادی پدید آید اند میان

نه دهقان همه ترک و تازی بود/ سخن ها بکردار بازی بود

نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام /بکوشش زهر گونه سازند دام

بریزند خون از پی خواسته/ شود روز گار بد آراسته

زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش

ز پیشی و بیشی ندارند هوش/ خورش نان کشکین و پشمینه پوش

چو بسیار از این داستان بگذرد/ کسی سوی آزادگان ننگرد 

 

شاهنامه فردوسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد