یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

تو نیستی که ببینی!

ای کاش بودی و می دیدی! 

نمی دانم شاید خدا می دانست که اگر باشی تاب این را نخواهی داشت! 

باری چه می شود کرد؟ 

هرگز باور ندارم اینگونه بودن را!  

.

ای کاش بودی و می دیدی! 

نمی دانم شاید خدا می دانست که اگر باشی تاب این را نخواهی داشت! 

باری چه می شود کرد؟ 

هرگز باور ندارم اینگونه بودن را! 

هرگز باور ندارم اینگونه دیدن را! 

هرگر باور ندارم ... 

گاهی تنها می توان رو به آسمان کرد و فریاد زد! 

و اشک ریخت و گریست و مشت پرخون خویش را به آسمان پرتاب کرد! 

آه که سوز اشک و سنگینی آه های پی در پی! 

اینکه هی با خود بگویم پس چگونه و کی؟ 

همه ی اینان آنچنان ملول و متحیرم می سازد که گویی سالهاست به ابدیت خفته ام!  

یاد روزگاری بخیر که قدم بر سجاده ی عبودیت اما با عشق و اخلاص می گذاشتم! 

یاد آن روزگاران که دوام وضویم بر نفس هایم بسته بود! 

و چه شد؟ 

یک آن چه شد؟ 

هنوز نماز می خوانم! 

هنوز مداومت در حفظ وضو دارم اما ... 

اما چه؟ 

اما من چقدر دانسته بودم از او؟ 

چقدر دانسته بودم و دانسته هایم چقدر یاریم نمود؟ 

سنگ شدن! 

نفرین خدا! 

عاق ائمه! 

هر کدامینی که مو به تنم راست می کنند! 

و در آخر به یاد آیت الله مجتهدی تهران رحمه الله علیه که می فرمودند: 

خدا خدا خدا 

و ای خدا بر ما بازش گردان! 

یا حق!

یار بی یار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد