فرشته ای که در انتظار کودک بود!

کودکی که در شکم مادر به ساعات تولد نزدیک می شد با نگرانی از خدا پرسید: می گویند ساعاتی دیگر مرا به زمین می فرستی ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم در آنجا زندگی کنم؟ خداوند...

کودکی که در شکم مادر به ساعات تولد نزدیک می شد با نگرانی از خدا پرسید: می گویند ساعاتی دیگر مرا به زمین می فرستی ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم در آنجا زندگی کنم؟ خداوند پاسخ  داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان؛  من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او مشتاقانه در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. کودک دوباره پرسید: من اینجا در جایی امن و گرم  هستم و هیچ غم و غصه ای ندارم . اینها برای شادی من کافی است. خداوند گفت: فرشته ای که در انتظار تو هست  برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. کودک ادامه داد: من که زبان آنها را نمی فهمم؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. کودک سرش را برگرداند و پرسید: اینجا از خیلی ها شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ خداوند ادامه داد: فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. کودک با نگرانی ادامه داد: اما من به این دلیل که دیگر نمی توانم تو را ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه با من بودن را خواهد آموخت، این را هم بدان که من همیشه در کنار تو خواهم بود. رفته رفته لحظاتی رسید که صدایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا، اگر من باید همین حالا بروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگو. خداوند بار دیگر او را نوازش کرد و پاسخ داد: فرشته ای که اینک در انتظار تو هست ؛ مادر نام دارد