آه اشکهایم!
نمی دانم ایستاده ام یا که در عرض سراپایم!
و چه می تواند مهم باشد که اینجایم یا آنجایم!
.
.
.
آه اشکهایم!
نمی دانم ایستاده ام یا که در عرض سراپایم!
و چه می تواند مهم باشد که اینجایم یا آنجایم!
مهم آن است که چشم باز دارم و حقیقت می پایم!
حقیقتی شگرف که از شوقش دست بر دستش می سایم!
آری حقیقتی که حکایت از حقی دارد که شاید از او بر رویتان دری بگشایم!
بگذریم که شما هر کدامین کلیدی هستید بر آن دری که من حق را دست به گردن از آن به بیرون درآیم!
آری حق را می گویم بر حق گویی جان می آسایم!
حق اگر شرنگ باشد و خوشانی بر آن نباشد باز حق است و من دل بر زینتش بیارایم!
اشکهایم!
آه اشکهایم!
آه اشکهایش!
آه اشکهایشان!
آه اشکهایمان!
آه حق و حقیقت!
ای حقیقت سلام ما را به حق برسان و بگو هابیل و قابیل نیز تو را دستمایه نمودند و من نیز به نوبه ی خود دوست دارم خویش را حق جوی بیابم و بنمایم!
یا حق!
یار بی یار