یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

در قیر شب

دیرگاهیست در این تنهایی 

رنگ خاموشی در طرح لب است!  

.

دیرگاهیست در این تنهایی 

رنگ خاموشی در طرح لب است!  

 

بانگی از دور مرا می خواند، 

لیک پاهایم در قیر شب است! 

 

رخنه ای نیست در این تاریکی: 

در و دیوار به هم پیوسته! 

سایه ای لغزد اگر روی زمین، 

نقش وهمی است ز بندی رسته! 

 

نفس آدم ها، 

سر بسر افسرده است، 

روزگاریست در این گوشه ی پژمرده هوا، 

هر نشاطی مرده است! 

 

دست جادویی شب، 

در به روی من و غم می بندد، 

می کنم هر چه تلاش، 

او به من می خندد! 

  

نقش هایی که کشیدم در روز، 

شب ز راه آمد و با دود اندود، 

طرح هایی که فکندم در شب، 

روز پیدا شد و با پنبه زدود! 

 

دیرگاهیست که چون من همه را، 

رنگ خاموشی در طرح لب است، 

جنبشی نیست در این خاموشی، 

دست ها،پاها در قیر شب است! 

 

سهراب سپهری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد