یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

وطن! وطن!


وطن! وطن! نظر فکن به من که من
به هر کجا، غریب‌وار که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام همیشه با تو بوده‌ام

.

.

.



وطن! وطن! نظر فکن به من که من
به هر کجا، غریب‌وار که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام همیشه با تو بوده‌ام

اگر که حال پرسی‌ام تو نیک می‌شناسی‌ام
من از درون قصه‌ها و غصه‌ها برآمدم
چه غمگنانه سال‌ها که بال‌ها زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات
که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی

به اوج رفت موج‌های تو
که یاد باد اوج‌های تو
کنون اگر ز خنجری میان کتف خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام و یا ز پا فتاده‌ام
برای تو، به راه تو شکسته‌ام

سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است
دریچه‌های قلب باز کن
سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می‌رسد
من این سرود ناشنیده را به خون خود سروده‌ام

وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ باصفای تو
به دوردست مه‌گرفته پر گشوده‌ام


 سیاوش کسرایی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد