من نگویم ، که بدرد دل من گوش کنید
بهتر آنست که این
قصه فراموش کنید
عاشقانرا بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست ، که این زمزمه
خاموش کنید
.
.
.
من نگویم ، که بدرد دل من گوش کنید
بهتر
آنست که این قصه فراموش کنید
عاشقانرا بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست ،
که این زمزمه خاموش کنید
خون دل بود نصیبم ، بسر تربت من
لاله افشان بطرب
آمده می نوش کنید
بعد من سوگ مگیرید ، نیرزد به خدا
بهر هر زرد رخی ،
خویش سیه پوش کنید
غیر غم دارو ندارم بجهان چیست مگر؟
رشک کمتر بمن ،
هستی بر دوش کنید
خط بطلان بسر نامه هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایه
مخدوش کنید
سخن سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان ، گفته عشاق فراموش
کنید