یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

خواب و خیال

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

            پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

            خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت 

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

            پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

            خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد           

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد 

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند  

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت  

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش  

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت 

 

 

هوشنگ ابتهاج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد