دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت!
ای دختر بهار حسد می برم به تو!
عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا!
با هرچه طالبی بخدا می خرم ز تو!
بر شاخ نوجوان درختی شکوه ای!
با ناز می گشود دو چشمان بسته را!
می شست کاکلی به لب بام نقره فام!
آن بالهای نازک زیبای خسته را!
فروغ فرخزاد