یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

ارمغان عشق

آرامش دریای من، چندیست بر هم خورده است

امواج گیسوی کسی ، آسایشم را برده است

 

اوضاع بر وفق مرادم بود تا یکسال پیش

زان پس خیالی چون خوره ، روح و تنم را خورده است


آرامش دریای من، چندیست بر هم خورده است

امواج گیسوی کسی ، آسایشم را برده است

 

اوضاع بر وفق مرادم بود تا یکسال پیش

زان پس خیالی چون خوره ، روح و تنم را خورده است  

آتشفشان عشق ، از کوه دلم فواره زد

حالا به جا از من، تنی دمسرد و دل آزرده است  

یک اتفاق ساده بود، چیزی شبیه زلزله

آوار شد لیلائی و . . . دیدند قیسی مرده است 

چون باد، جارو کرد و برد آسودگیهای مرا

آشفتگیست ، این ارمغانی را که عشق آورده است 

حالا پس از عمری شکستن در خود و پرپر شدن

با آنکه چون گل، خاطرم تب کرده و پژمرده است  

اما خیالی نیست، چون آمد نیامد دارد عشق

این بار هم سهم من از آن زخمهای گرده است 

ای باد! در گوشش بگو: بعد از تو ای عذراترین

!

 این وامق وامانده، دیگر دل به کس نسپرده است 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد