یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

هست شب

هست شب یک شبِ دم کرده و خاک! 

 رنگِ رخ باخته است.

 باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه!.

.

.

.

هست شب یک شبِ دم کرده و خاک! 

 رنگِ رخ باخته است.

 باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه!

 سوی من تاخته است.

 *

 هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،

 هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.

 *

 با تنش گرم، بیابان دراز!

 مرده را ماند در گورش تنگ!

 به دل سوخته ی من ماند!

 به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!

 هست شب. آری، شب!


 نیما یوشیج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد