یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

دلارامم نیست

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

.

.

.

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش ...نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ق.ظ

میان هجمه غمها ، خیالت را سپر کردم

دمی با بغض تنهایی ، به چشمانت سفر کردم

به روی شاخه پیچک ، نوشتم بودنت جاریست

تمام بی تو بودن را ز افکارم به در کردم

نبین آرام آرامم ، سکوتم غرش غم هاست

که من از شط این تقدیر، به صد طوفان گذر کردم

مرا از شوق دیدارت ، قراری مانده در دل نیست

برای لمس این رؤیا ، ز هر شادی حذر کردم

به گوشم قصه ای خواندی ! پرم از لمس پایانش

بمان پیشم که من حتی خدا را هم خبر کردم

غزل را جملگی بستم که او هم خوب می داند

دلیل زندگی چشمی است که من بر آن نظر کردم

با سلام و سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد