یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

‏خدا‏


روزی فردی خدا را در خواب دید.
رد پاهای خودش و خدا را در کنار ساحل دید. پس از دقت دید که در لحظات خوشی و آسایش دو جفت رد پا است ولی در لحظات...


روزی فردی خدا را در خواب دید.
رد پاهای خودش و خدا را در کنار ساحل دید. پس از دقت دید که در لحظات خوشی و آسایش دو جفت رد پا است ولی در لحظات سختی یک جفت.
پس از خدا دلیلش را پرسید. گفت چرا در لحظات خوشی با من بودی ولی مرا در لحظات سختی تنها گذاشتی؟
خدا پاسخ داد: بنده ام در لحظات خوشی گام به گام در کنارت بودم اما در لحظات سختی تو را در آغوش گرفته بودم و از آن لحظات عبور میکردیم...
پروردگارا... آخر چه میتوانم راجع به تو بگویم؟ همه امید من!
یک چیز را یادت رفت به من بگو آخر من چگونه حد شکرت را به جا آورم؟؟؟ عاجزم از شکرت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد