ز عطر زلف یار مست شدم
ز خود بیگانه تر از خویشتن،بسته دست شدم
روزها در پی این عطر به شب شد و لیک
روز بر ماه و آن بر سال و سالها ،نه هست شدم
.
.
.
ز عطر زلف یار مست شدم
ز خود بیگانه تر از خویشتن،بسته دست شدم
روزها در پی این عطر به شب شد و لیک
روز بر ماه و آن بر سال و سالها ،نه هست شدم
چه خوش باشد این مرافقت خیال انگیز
که را گویم که چه بودم و ز چه نیستی،هست شدم
صهبای جانم مالامال از شراب عشقش شد
پای در این ره گزاردم و ناگه به ناگه تر،پای بست شدم
گر چه بوی سوز این نی از نوای نایم دارید
جانان همی بدانید،زسوز این عشق به بالا رست شدم
همه عمر به سعی نشر این شوقم که
هرچه باشم و بودم باشم،ز بهر دلیل این راه پاکدست شدم
جانا نیک بنگرید این حال را
حالم به حال آمده و در حال نظاره گر روز الست شدم
یار بی یار
خوش حال میشم سری به من بزنی!!!!!!!!!
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد
مجال من همین باشد که بنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد