عشق شوری در نـهـاد ما نهـاد جــان مـا در بـوتـه سودا نهـاد
گـفتوگویی در نـهـاد مـا فـکـنـد جستجـویی در درون مــا نهـاد
.
.
.
عشق شوری در نـهـاد ما نهـاد جــان مـا در بـوتـه سودا نهـاد
گـفتوگویی در نـهـاد مـا فـکـنـد جستجـویی در درون مــا نهـاد
رمزى از اسرار باده کشف کــرد راز مستان جمله بر صحرا نهـاد
قصهی خوبان به نوعی بـاز گفت کاتشی در پـیـر و در بـرنـا نهـاد
از خمستان جرعهایبرخاک ریخت جـنبشی در آدم و حــوا نهـاد
عقل مجنون در کف لیلا سپرد جـان وامـق در لـب عـذرا نهـاد
دمبدم در هر لباسی رخ نـمـود لحظه لحظه جای دیگر پـا نهـاد
چون نبود او را مـعـیـن خـانـهای هـر کـجـا دید، رخـت آنـجـا نهـاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشت نــام آن حـرف آدم و حـوا نهـاد
حسن را بر دیدهیخود جلوه داد منتی بــر عـاشـق شـیـدا نهـاد
هم بهچشمخود جمالخود بدید تـهمتی بـر چـشم نـابـیـنـا نهـاد
کـام فـرهــاد و مــراد مــا هـمـه در لــب شـیـریـن شکـرخـا نهـاد
بـهـر آشـوب دل سـودایـیــان خـال فـتـنـه بـــر رخ زیـبــا نهـاد
وز پی بـرگ و نـوای بـلـبـلان رنـگ و بـویی بر گل رعنــا نهـاد
فتنهاى انگیخت شورى در فکند در سرا و شهر ما چون پـا نهـاد
جاى خالى یافت از غوغا و شور شوروغوغا کرد و رخت آنجا نهاد
شور و غوغایی بـر آمد از جهان حسناو چوندست در یغما نهاد
نـام و ننگ مـا همه بـر بـاد داد نـام مـا دیـوانـهی رسـوا نهـاد
چون عراقى را در این ره خام یافت جــام مـا در آتـش سـودا نهـاد