یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

 تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست 

 سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

 که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

.

.

.


چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

 تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست 

 سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

 که من خموشم و او در فغان و در غوغاست 

 در اندرون من خسته دل ندانم کیست

 بنال هان که از این پرده کار ما به نواست 

 دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

 رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست 

 مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

 خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست 

 نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

 گرم به باده بشویید حق به دست شماست 

 چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم

 که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست 

 از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند

 که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست 

 چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

 فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست 

 ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد