خیالت دلبرا! نازنین یارا!
چراغان می کند خانه ی ما را
شبانگاهان که بی تابم برای تو
خوشم با گریه کردن در هوای تو
.
.
.
خیالت دلبرا! نازنین یارا!
چراغان می کند خانه ی ما را
شبانگاهان که بی تابم برای تو
خوشم با گریه کردن در هوای تو
می بارد نو به نو دیدگانم
می روید نام تو بر زبانم
باده ی تلخ ِ غمت هر که نوشد
کنج غم را کی به شادی می فروشد
باز هم این چشم ابری با من است
خانه با فانوس اشکم روشن است
عاشقی در من غزل خوان می شود
کوچه های دل چراغان می شود
شب که سوز نهان شعله ریزد به جان
این من و این شور شیدایی
دیده، دریای غم! سینه، صحرای غم!
کو دگر تاب شکیبایی
قرار جان، از که جویم
غم دل را با که گویم
دلبرا از داغ ما لاله گل کرد
هر کجا نام تو آمد لاله گل کرد
«ساعد باقری»