زهی خیال باطل
زین امید بیهوده چه حاصل
نبود مهری و رافتی به جمله کامل
کو ایثار و گذشت و خود نا پسندی
.
.
.
زهی خیال باطل
زین امید بیهوده چه حاصل
نبود مهری و رافتی به جمله کامل
کو ایثار و گذشت و خود نا پسندی
نتاختن به رخش پندار و هیچ سمندی
ای صاحب سلامت
مشتاق یک کلامت
گو رو زین بند و اسیری
الحق نشاید به بند شیری
شیر ما شیر ژیان بر بندگیست
در بندیش مایه ی شرمندگیست
جانا بودنت آرزویم گشته و هیچ
جانا از برای هیچ بر خود مپیچ
روزی آید و نباشیم به میان
آن روز چه محاسبه گردد سود و زیان
حق حق است و ماهیتش همان
همی گویم خویشتن را بر همان بمان
می مانم و می مانی و می مانند
همانان که خود را بر مسند حق می دانند
حق که گویی لغتی جادوییست
وه که گهگاه مایه ی بی آبروییست
حق و نا حق به نای یک نی بندند
درِ ناحقی خدایا به جهان کی بندند
سخن کوتاه کنم به لاف حق زنی
بی عقلیست لاف کمال مطلق زنی
یار بی یار