یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

یار نسیان

شد چند سال آزاگار

که خنده برلبانم گشته حرام

گویی هیچ نبود و هیچ نبودست بکار

.

.

.

  

شد چند سال آزاگار

که خنده برلبانم گشته حرام

گویی هیچ نبود و هیچ نبودست بکار

یاری نیامد و نرفت و ندادست سلام

با من بود و با تو بود و با اغیار

وه چه خوش رویایی بود و نداشت هیچ دوام

من اما به یادش دارم همی چون سالار

که بر مرامش نشاید بود همچو مریدان بی مرام

خدایی خود ساخته و لاتی خوانده به کارزار

به باورم نگنجد پایان اندیشش و کلام

یاران گر یار دانید خویش را و سرو سالار

سخن کوتاه کنم حق گوییم و حق جوییم والسلام     

 

یار بی یار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد