یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

وطن٬ وطن!

وطن٬ وطن!
نظر فکن به من که من
به هر کجا٬ غریب‌وار٬
که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام،
همیشه با تو بوده‌ام 

.

ادامه مطلب ...

سبز خیال انگیز!

طزظ

دختر و بهار!

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت! 

ای دختر بهار حسد می برم به تو! 

عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا! 

با هرچه طالبی بخدا می خرم ز تو! 

 

بر شاخ نوجوان درختی شکوه ای! 

با ناز می گشود دو چشمان بسته را! 

می شست کاکلی به لب بام نقره فام! 

آن بالهای نازک زیبای خسته را! 

 

فروغ فرخزاد

گل صداقت!

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند...

ادامه مطلب ...

سرخ دل انگیز!

سشیشسیشیشی

آی عشق!

الهی اگر گویم ثنای تو گویم! 

و اگر جویم رضای تو جویم! 

 

آی عشق! 

اینک در این روزگار عطرافشانی تو در دلهای اندیشه ها،شامه ها را تحریک کرده است!  

.

ادامه مطلب ...

گرگ ها همراه و انسانها غریب!

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ

.

.

.

ادامه مطلب ...

دزد جوانمردی!

اسب سواری ، مرد چلاق و افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او ...

ادامه مطلب ...

ای ماه

هنوز دست زمانه مجال اگر دهدم 

                                 دری به عشق گشایم دوباره روی خودم 

 دوباره آمده فصل قشنگ چیدن تو 

                                       که باز از گل نام تو پر شود سبدم 

 

ادامه مطلب ...

لیلی و مجنون!

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست  

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست  

سجــــده ای زد بر لــــب درگـــــاه او  

پـر زلیــــلا شــد دل پـــــــــر آه او   

ادامه مطلب ...

تصویر آرامش

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند...

ادامه مطلب ...

معجون آرامش

کسری انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال ...

ادامه مطلب ...

آهنگر و فولاد!

آهنگری تصمیم گرفت رضایت خدا را بدست آورد اما با تمام پرهیزگاری و کمک به دیگران مشکلاتش بیشتر می شد. یکی از دوستانش از وضعیت او ...

ادامه مطلب ...

گُل من

دو سه ماهیست که بدجور دلم چشم به راهت دارد

چه کند این دل بیچاره ٬ که عادت به نگاهت دارد

نکند باز غروری ـ که نداری٬  گُل من !  گُل بکند

دل عقرب زده ام٬ چشم به اعجاز گیاهت دارد 


ادامه مطلب ...

خدایا شکر

روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته ...

ادامه مطلب ...

من و تو!

من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم 

 هر دو دنبال دل گمشده ای ، دربدریم 

ماکه محتاج نفسهای همیم ، آه ! چرا 

از کنار تن یخ کرده ی هم می گذریم؟ 

ادامه مطلب ...

خانه ای با پنجره های طلایی

پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود.
هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت...

ادامه مطلب ...

سلامم را جوابی ده!

سلام بر تو ای مونس جان و تن من! 

هر چه دادم بر باد تو ماندی باز در وطن من! 

اصل به گمراهی و جهلش ندادم هرگز! 

گر که بودست عمری به بطالت ثمن من! 

  

ادامه مطلب ...

انتخاب وزیر

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند.
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که...

ادامه مطلب ...

من بی حیا نیستم

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش...

ادامه مطلب ...

دریا باش

 
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش  یه درس به یاد موندنی بده

راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل...

ادامه مطلب ...

حکایت گیوه و قران

ما معلم قرانی در دبستان داشتیم او معتقد بود و خیلی ها معتقد ند که اگر کسی قران را غلط بخواند گناه کرده است و این باعث می شود...

ادامه مطلب ...

کمی آنسو تر

پیرزن نزدیک مترسک رفت. شاخه گلی در جیب بالایی کت او گذاشت. 

عقب ایستاد و به او خیره شد.  

جلو رفت.یقه و بعد کلاه او را مرتب کرد:حالا شد.  

دختر جوان پرده را انداخت و شاخه ی گل را به سینه فشرد. 

 پیرمرد وارد خانه شد و در را محکم پشت سرش بست. 

 کمی آنسوتر کلاغ روی بوته ی ذرت نشست و مشغول خوردن شد.

باد شمال غربی

دختر جوان از تپه بالا رفت.

خودش را به او رساند.کنارش نشست.

نفس تازه کرد و گفت:...

ادامه مطلب ...

همیشه چیز بدتر از آن چیزی که اتفاق افتاده نیز می تواند رخ دهد!

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،

با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.
یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:....

ادامه مطلب ...

حکایتی از عبید زاکانی

خواب دیدم قیامت شده است.

 هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان.

ادامه مطلب ...

شهریار!

استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) در سال ۱۲۸۵ هجری شمس در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشگناب در بخش قره چمن... 

 


ادامه مطلب ...

یادمان نرود که از کجا آمده ایم ...

 منشی رئیس با خود فکر کرد شاید برای گرفتن تخفیف شهریه آمده اند یا شایدهم پسرشان مشروط شده است و می خواهند به رئیس دانشگاه التماس کنند...

ادامه مطلب ...

سبز خیال انگیز!

چرا مثل گذشته ها...

 چرا مثل گذشته ها برای من نمی میری!؟ 

                                                 وحتی یک سراغ ساده هم از من نمی گیری 

 تو که گفتی سوار سرنوشت خویش می باشی 

                                          چه شد حالا چنین بازیچه ی دستان تقدیری!؟  

 

ادامه مطلب ...

راز زندگی

در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند.یکی از فرشتگان به پروردگار گفت...

ادامه مطلب ...

بغض شکسته!

 

 

هرگز نخواستم!

هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم 

یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم 

هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم 

بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم  

 

ادامه مطلب ...

به تو و عشق تو ایمان دارم !

من اگر روح پریشان دارم  

من اگر غصه هزاران دارم  

گله از بازی دوران دارم  

دل گریان،لب خندان دارم   

ادامه مطلب ...

چه کسی جای چه کسی نشسته ؟

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر...

ادامه مطلب ...

عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت . عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد . در تمام زندگیش ، او همان ...

ادامه مطلب ...

راه بهشت

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این...

ادامه مطلب ...

بعدش چی؟!!!

 

یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیری از بغلش رد شد که توش چند تا ماهی بود. از مکزیکی...

ادامه مطلب ...

خراش عشق مادر

یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد ...

ادامه مطلب ...

پیرمرد و سالک

پیر مردی بر قاطری بنشسته بود و از بیابانی می گذشت .. سالکی را بدید که پیاده بودپیر مرد گفت : ای مرد به کجا رهسپاری؟ سالک گفت...

ادامه مطلب ...

سبز خیال انگیز!

آفتاب ظهر تیر

ای نگاهت آفتاب ظهر تیر !!

آب شد برف نگاهم ناگزیر !

 
هم شبیه سروی و هم مثل بید  

با تو  ام  بالا بلند سربه زیر !

.

.

.


ادامه مطلب ...

عشق از زبان دکتر علی شریعتی

عشق یک جوشش کور است
و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه
واز روی بصیرت روشن و زلال

.

.

.

ادامه مطلب ...

سلام بر شما!

سلام بر شماای آنکه از کودکی ملجا قلبی ترین سوگندهایم بوده اید! 

سلام بر شما که دوستتان دارم،اما نه از برای اینکه به امید آمدنتان شانه از بار مسولیت هایم خالی نمایم!

.

.

.


ادامه مطلب ...

اشک و آه!

اشک و آه! 

این است سزای دلهای بی گناه! 

چگونه است کاین قانون می باید حاکم باشد بر هر راه و چاه!

.

.

.


ادامه مطلب ...

این روزها!

این روزها دلم تنگ می شود گاهی! 

در حسرتم به توجهی از دوست یا که نگاهی! 

سرخوش بودم از نشاط یاران دل زنده در طلب صراحی!

.

.

.


ادامه مطلب ...

خدا

سوز و ساز عاشقانه ام بساز! 

دل در بر خویش و جان بر رهش بباز! 

همه آسمانها بر زمین آیند چون گویم راز!

.

.

.

ادامه مطلب ...

سبز خیال انگیز!

سلام!

سلام بر یاران جان! 

یاران جان و مهربان! 

یاران جان مهربان آشنا زبان! 

سر برگریبان است ، بس که زکف برفته ست توان!    

.

ادامه مطلب ...

هرکجا هستم باشم

هرکجا هستم باشم آسمان مال من است

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است  

.

ادامه مطلب ...