وطن٬ وطن!
نظر فکن به من که من
به هر کجا٬
غریبوار٬
که زیر آسمان دیگری غنودهام،
همیشه با تو بودهام
.
.
.
ادامه مطلب ...دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت!
ای دختر بهار حسد می برم به تو!
عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا!
با هرچه طالبی بخدا می خرم ز تو!
بر شاخ نوجوان درختی شکوه ای!
با ناز می گشود دو چشمان بسته را!
می شست کاکلی به لب بام نقره فام!
آن بالهای نازک زیبای خسته را!
فروغ فرخزاد
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند...
ادامه مطلب ...الهی اگر گویم ثنای تو گویم!
و اگر جویم رضای تو جویم!
آی عشق!
اینک در این روزگار عطرافشانی تو در دلهای اندیشه ها،شامه ها را تحریک کرده است!
.
.
.
ادامه مطلب ...گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
.
.
.
ادامه مطلب ...اسب سواری ، مرد چلاق و افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او ...
ادامه مطلب ...هنوز دست زمانه مجال اگر دهدم
دری به عشق گشایم دوباره روی خودم
دوباره آمده فصل قشنگ چیدن تو
که باز از گل نام تو پر شود سبدم
.
.
.
ادامه مطلب ...
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
سجــــده ای زد بر لــــب درگـــــاه او
پـر زلیــــلا شــد دل پـــــــــر آه او
.
.
.
ادامه مطلب ...پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت
که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به
قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند...
کسری انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال ...
ادامه مطلب ...آهنگری تصمیم گرفت رضایت خدا را بدست آورد اما با تمام پرهیزگاری و کمک به دیگران مشکلاتش بیشتر می شد. یکی از دوستانش از وضعیت او ...
ادامه مطلب ...دو سه ماهیست که بدجور دلم چشم به راهت دارد
چه کند این دل
بیچاره ٬ که عادت به نگاهت دارد
نکند باز غروری ـ که نداری٬ گُل من ! گُل بکند
دل عقرب زده ام٬ چشم به اعجاز گیاهت دارد
.
.
.
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش
فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته ...
من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم
هر دو دنبال دل گمشده ای ، دربدریم
ماکه محتاج نفسهای همیم ، آه ! چرا
از کنار تن یخ کرده ی هم می گذریم؟
.
.
.
ادامه مطلب ...پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می
کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه
مشغول بود.
هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت...
سلام بر تو ای مونس جان و تن من!
هر چه دادم بر باد تو ماندی باز در وطن من!
اصل به گمراهی و جهلش ندادم هرگز!
گر که بودست عمری به بطالت ثمن من!
.
.
.
ادامه مطلب ...پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب
کند.
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند
و پادشاه به آنان گفت که...
روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش...
ادامه مطلب ...ما معلم قرانی در دبستان داشتیم او معتقد بود و خیلی ها معتقد ند که اگر کسی قران را غلط بخواند گناه کرده است و این باعث می شود...
ادامه مطلب ...پیرزن نزدیک مترسک رفت. شاخه گلی در جیب بالایی کت او گذاشت.
عقب ایستاد و به او خیره شد.
جلو رفت.یقه و بعد کلاه او را مرتب کرد:حالا شد.
دختر جوان پرده را انداخت و شاخه ی گل را به سینه فشرد.
پیرمرد وارد خانه شد و در را محکم پشت سرش بست.
کمی آنسوتر کلاغ روی بوته ی ذرت نشست و مشغول خوردن شد.
دختر جوان از تپه بالا رفت.
خودش را به او رساند.کنارش نشست.
نفس تازه کرد و گفت:...
ادامه مطلب ...پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،
با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و
همه چیز جمع و جور شده.
یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود
«پدر».
با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو
خوند:....
خواب دیدم قیامت شده است.
هرقومی
را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند
الا چالهی ایرانیان.
استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) در سال ۱۲۸۵ هجری شمس در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشگناب در بخش قره چمن...
منشی رئیس با خود فکر کرد شاید برای گرفتن تخفیف شهریه آمده اند یا شایدهم پسرشان مشروط شده است و می خواهند به رئیس دانشگاه التماس کنند...
ادامه مطلب ...چرا مثل گذشته ها برای من نمی میری!؟
وحتی یک سراغ ساده هم از من نمی گیری
تو که گفتی سوار سرنوشت خویش می باشی
چه شد حالا چنین بازیچه ی دستان تقدیری!؟
.
.
.
ادامه مطلب ...در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند.یکی از فرشتگان به پروردگار گفت...
ادامه مطلب ...هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
.
.
.
ادامه مطلب ...من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
.
.
.
ادامه مطلب ...می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر...
ادامه مطلب ...مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت . عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد . در تمام زندگیش ، او همان ...
ادامه مطلب ...مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این...
ادامه مطلب ...
یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیری از بغلش رد شد که توش چند تا ماهی بود. از مکزیکی...
ادامه مطلب ...یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله
لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش
می کرد ...
پیر مردی بر قاطری بنشسته بود و از بیابانی می گذشت .. سالکی را بدید که پیاده بودپیر مرد گفت : ای مرد به کجا رهسپاری؟ سالک گفت...
ادامه مطلب ...ای نگاهت آفتاب ظهر تیر !!
آب شد برف نگاهم ناگزیر !
هم شبیه سروی و هم
مثل بید
با تو ام بالا بلند سربه زیر !
.
.
.
عشق یک جوشش کور است
و پیوندی از سر
نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه
واز روی بصیرت روشن و زلال
.
.
.
ادامه مطلب ...سلام بر شماای آنکه از کودکی ملجا قلبی ترین سوگندهایم بوده اید!
سلام بر شما که دوستتان دارم،اما نه از برای اینکه به امید آمدنتان شانه از بار مسولیت هایم خالی نمایم!
.
.
.
اشک و آه!
این است سزای دلهای بی گناه!
چگونه است کاین قانون می باید حاکم باشد بر هر راه و چاه!
.
.
.
این روزها دلم تنگ می شود گاهی!
در حسرتم به توجهی از دوست یا که نگاهی!
سرخوش بودم از نشاط یاران دل زنده در طلب صراحی!
.
.
.
سوز و ساز عاشقانه ام بساز!
دل در بر خویش و جان بر رهش بباز!
همه آسمانها بر زمین آیند چون گویم راز!
.
.
.
ادامه مطلب ...سلام بر یاران جان!
یاران جان و مهربان!
یاران جان مهربان آشنا زبان!
سر برگریبان است ، بس که زکف برفته ست توان!
.
.
.
ادامه مطلب ...هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است
.
.
.
ادامه مطلب ...