یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

بزن باران

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران که به چشمان یاران

جهان تاریک و دریا واژگون است
.
.
.
ادامه مطلب ...

مست شدم

ز عطر زلف یار مست شدم


ز خود بیگانه تر از خویشتن،بسته دست شدم


روزها در پی این عطر به شب شد و لیک


روز بر ماه و آن بر سال و سالها ،نه هست شدم

.

.

.


ادامه مطلب ...

‏خدا‏


روزی فردی خدا را در خواب دید.
رد پاهای خودش و خدا را در کنار ساحل دید. پس از دقت دید که در لحظات خوشی و آسایش دو جفت رد پا است ولی در لحظات...

ادامه مطلب ...

یاری اندر کس نمی‌بینم

یاری اندر کس نمی‌بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد


آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد


ادامه مطلب ...

نمی دانم!

نمی دانم خشکیده است این شجره یا که نه!

هر چه که هست،باغبان بیل زنان در پیِ...

دزد نفس رفته است!

دزد نفس دور شو...

شر خودت دور کن!

رنگ مرا باز ده!

جان مرا باز ده!

جان جهانم کجاست؟

مرهم دردم...

آرام جانم کجاست؟

یار بی یار

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست        بگشای لب که قند فراوانم آرزوست


ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر               کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

.

.

.


ادامه مطلب ...

الهی

                                         الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات

الهی به آنانکه در تو گُمند
نهان از د ل و دیده مردمند
ادامه مطلب ...

من و خدا!

گفتم : خدا آخه این همه سختی ؟ چرا ؟
گفت : * ان مع العسر یسرا *

" قطعا به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/6)

.

.

.

ادامه مطلب ...

داستـان خلقـت زن

از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد:

"دستور کار او را دیده‌ای‌؟

.

.

.

ادامه مطلب ...

لرز زمین!



باز هم...

لرز زمین و 

تب ما!

چه حکایتهاست!

پرپر شدن این گل ناز!

وه که چه آشوب است!

شب تار نبود این بار که...

به عصری گرما و خرما خام!

وه که چه آشوب است 

اندر دل ما!

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله

در خون نشسته باشم ، چون باد رفته باشد

.

.

.


ادامه مطلب ...

اشک لبخند

می تراود مهتاب

 می درخشد شب تاب

 نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک

 غم این خفته ی چند

.

.

.

ادامه مطلب ...

نوروز باستانی فرخنده باد

نوروز باستانی فرخنده باد

دوست تقدیر گریززناپذیر ماست.برادر خواهر دخترخاله و پسر عمو نیست

دوستی انتخاب است.انتخابی دو طرفه که حد ومرز و نوع ان بوسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف میشود.

با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهمتر انکه میتوانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنیم.با دوستانمان میتوانیم درددل کنیم...

ادامه مطلب ...

فرازهایی از صحیفه ی سجادیه

پروردگارا!‌ به درگاه تو پناه می آورم و تو نیز پناهم بخش تا موجودی آزمند و خویشتن دوست نباشم. مگذار که صولت خشم ، حصار بردباری مرا در هم بشکند و حمله ی حسد ، مناعت فطرت مرا به خفت و مذلت فرو کشاند.

پروردگارا!‌ از خصلت طمع...

ادامه مطلب ...

قافله ی سبز

ما حلقه به گوش بت عیار نبودیم 
آغوش به آبادی این ملک گشودیم 
صدسال اگر رنج کشیدیم، چشیدیم
ما نیمه رفیق ره عشاق نبودیم 
.
.
.
ادامه مطلب ...

ایران نامه

ندانی که ایران نشست   منست


جهان سر به سر  زیر  دست ِ منست


هنر   نزد  ایرانیان  است و  بـــس


ندادند   شـیر    ژیان     را    بکــس

.

.

.

ادامه مطلب ...

چرا اینها همه جار میزنند که ملا محمد صدر در پی کفر است و بدعت ؟

ملاصدرای شیرازی (صدرالمتالهین)
چرا اینها همه جار میزنند که ملا محمد صدر در پی کفر است و بدعت ؟
چون پرسش هایی دارم که ایشان ،قادر به پاسخ گفتن به آنها نیستند . و این آغاز درمانده کردن دین است.
نمی شود که کلامی بر حق ، به سلاحی بر حق مجهز نباشد و پیروز شود.
نمی شود که تو دست خالی به جنگ با اهریمن بد نهاد بروی و امید غلبه هم داشته باشی .
ایشان نمی خواهند بفهمند که کفر ، مانند فساد ، زورمند است ، شیرین است ، جذاب است . وسوسه انگیز است...
پس در دین باید همانقدر و کمی هم بیش ،قدرت باشد ، جذاب باشد، شیرینی باشد
و امید
تا هم عوام را گرد آورد هم خواص را.
من اینها را می گویم آنها به خشم می آیند.
من پرسشهایم را به جانب آنها می فرستم ، آنها سنگ هایشان را به جانب من پرتاب می کنند...
*(مردی در تبعید ابدی ص238)

یوم تبلی السرائرفما له من قوة و لا ناصر

یوم تبلی السرائرفما له من قوة و لا ناصر

وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقّ وَأَن

وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

اگه با منی کو جنبش ؟

اگه با منی کو جنبش ؟


اگه عاشقی کو شورش ؟


تو به اندوه دل ما

.

.

.


لینک دانلود ترانه با صدای حبیب:

http://s1.picofile.com/file/5817628810/Habib_Jonbesh.mp3.html

ادامه مطلب ...

زندگی «گل» به توان ابدیت

من صدای پر بلدرچین را، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را،

اثر پای بز کوهی را.

.

.

.


ادامه مطلب ...

ومکرو و مکر الله والله خیر الماکرین!

ومکرو و مکر الله والله خیر الماکرین!

حاضر‌جوابی *داریوش ارجمند* در برنامه تلویزیون...!!


حاضر‌جوابی *داریوش ارجمند* در برنامه تلویزیون...!!

*اولین سوال مجری*
چرا هر چی اسمه خوبه مال خانوماست...؟؟!!
خورشید خانوم،مهتاب خانوم...!!
هرچی اسم بده مال آقایونه...؟؟!!
آقا خرسه،آقا گرگه...!!

مهمان:
*داریوش ارجمند*
چون هیچ وقت در طول تاریخ...!!
ده تا زن با قمه از روی دیوار باغی نپریدند...!!
و به پنج تا مرد تجاوز نکردند...!!

زمستان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد

پاسخ گفتن و دیدار یاران را

.

.

.


ادامه مطلب ...

نان پاره ز من بستان

نان پاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما، آواره نخواهد شد

آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز

وان را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد

.

.

.

ادامه مطلب ...

تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:فکر می کنی ،تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟
پسر جواب داد:من میزنم
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
پدر با ناراحتی از کنار پسر رد شد

.

.

.

ادامه مطلب ...

مسافر


 دم غروب میان حضور خسته اشیا
 نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
.
.
.

ادامه مطلب ...

درد بی عشقی

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
.
.
.

ادامه مطلب ...

بی قرارم


سلام گویم تو را ای یار جانی که قرار از دلم چه بی رحمانه ستانده ای!اگر می دانستی که این تاب چگونه و چه سان و چه میزان از دلم برده ای  خود  خویشتنت بر من عطا می نمودی و مرا در صحرای وسیع لطف به مستی می خواندی...

ادامه مطلب ...

بیا بیا


باز دلم بازی به سر آورده و سرم سودایی ساخته که چرا این جان از حلاوت عشقش محروم سازی و آن بر دام معشوق نیندازی که گویمش ای دوست گر که معشوق باشد تو را نخوام داشت و نداشتنت بی دلم سازد و من چگونه خوشدل باشم به بی دلی و گویدم سخت نگیر گرت نباشم وانگهی در دام یارت هستم و...
ادامه مطلب ...

فراق یار


براستی اگر اشکم نبودی مرا مرهم گدازین سنگ دل،این حرارت به چه فرو نشاندی؟جان از بیم هلاک بر این سوختن چگونه رهاندی؟

امید بر اشک یا نه نه بر آمدنش دارم!آمدن و آمدنهایش در هر زمان که می بایست!دیدگان دریاییم مرا آنچنان در میان آتش دل به غوص... ادامه مطلب ...

بر سر زلف کجت لانه ی خویش ساخته ام

بر سر زلف کجت لانه ی خویش ساخته ام

خوش خط زلف تو را آیین و کیش ساخته ام

سرم دوباره به سودایی شد مشغول و خویش از دور نظاره می کنم همی و گویی که بدنم ملتمس جان است ز بهر ورود بر آن!

آنچنان عجز و لابه اش مرا متعجب نمود که گفتم به کجاست این همای سعادت بر سر این جان مظلوم که تنم اینچنین بر او اصرار می ورزد...

ادامه مطلب ...

توای پری کجایی چگونه ساخته شد؟


در میان ساخته‌های استاد زنده‌یاد همایون خرم، ترانه‌های معروفی وجود دارد که اشک من هویدا شد،امشب‌در سر شوری دارم،رسوای زمانه و … از شهرت و اقبال بیشتری برخوردار شدند،اما به گواه علاقه‌مندان به موسیقی ترانه تو ای پری‌کجایی از جایگاهی وی‍ژه برخوردار و از جنسی دیگر است.

این ترانه در سال­های ابتدایی دهه پنجاه ساخته شد. آهنگساز آن استاد همایون خرم و شاعرش نیز استاد هوشنگ ابتهاج سایه و خواننده آن حسین قوامی(فاخته­ای)است که به گفته استاد سایه وقتی این کار را خواند، گفت همین ترانه نام و یاد مرا در میان ایرانیان جاوادانه خواهد کرد و انصافا چنین شد.ترانه یاد شده ابتدا در برنامه گل­های تازه شماره ۵۲ اجرا شد که تنظیم برای ارکستر این قطعه هم بر عهده زنده­یاد جواد معروفی بود و غزل آواز هم با مطلع«گر چشم دل بر آن مه آیینه رو کنی» از آن ابتهاج سایه بود.فخری نیکزاد با صدای خاطره­انگیزش دکلمه اشعار و معرفی هنرمندان را بر عهده داشت.مجید نجاحی و امیرناصر افتتاح هم تکنوازان این برنامه بودند.

ادامه مطلب ...

خود سوختگان

داد درویشــــی از ســـــر تمهیــــــد            سـر قلیـــان خـویـش را به مــریــــد


گفت که از دوزخ ای نکــــو کــــــردار            قـــدری آتـــش بـــه روی آن بگــــذار

.

.

.

ادامه مطلب ...

محتسب و مست

محتسب مستــی بـــه ره دیــــد و گـریبـــــانش گــــرفت    

     مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

 

گفت مستــی زان سبب افتـــــان و خیـــــزان مــی روی     

     گفت جـــــــرم راه رفتـــــــن نیست ره همــــــوار نیست

.

.

.

ادامه مطلب ...

بهشت!

 

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت

      

    هر کجا وقت خـوش افتـاد همانجاست بهشت

 

دورخ از تیـــــــــرگی بخت درون تـــــــــــــو بــود   


         گر درون تیــره نباشد همه دنیــــاست بهشت


صائب تبریزی

این می چه حرامیست

این می چه حرامیست که عالم همه زان می جوشند


یک دسته به نابودی نامش کوشند


آنانکه برعاشقان حرامش کردند


خود خلوت از آن پیاله ها می نوشند

خیام

پیله ابریشم



روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برایبیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.


ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به...

ادامه مطلب ...

سکوتم غرش غم هاست

میان هجمه غمها ، خیالت را سپر کردم

دمی با بغض تنهایی ، به چشمانت سفر کردم

به روی شاخه پیچک ، نوشتم بودنت جاریست

تمام بی تو بودن را ز افکارم به در کردم
.
.
.

ادامه مطلب ...