یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
.
.
.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم ، چون باد رفته باشد
.
.
.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
.
.
.
ادامه مطلب ...ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست ِ منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
.
.
.
ادامه مطلب ...
اگه با منی کو جنبش ؟
اگه عاشقی کو شورش ؟
تو به اندوه دل ما
.
.
.
لینک دانلود ترانه با صدای حبیب:
http://s1.picofile.com/file/5817628810/Habib_Jonbesh.mp3.html
اثر پای بز کوهی را.
.
.
.
ادامه مطلب ...
پاسخ گفتن و دیدار یاران را
.
.
.
ادامه مطلب ...
نان پاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما، آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد
.
.
.
ادامه مطلب ...ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داد درویشــــی از ســـــر تمهیــــــد سـر قلیـــان خـویـش را به مــریــــد
گفت که از دوزخ ای نکــــو کــــــردار قـــدری آتـــش بـــه روی آن بگــــذار
.
.
.
ادامه مطلب ...
محتسب مستــی بـــه ره دیــــد و گـریبـــــانش گــــرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستــی زان سبب افتـــــان و خیـــــزان مــی روی
گفت جـــــــرم راه رفتـــــــن نیست ره همــــــوار نیست
.
.
.
ادامه مطلب ...
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خـوش افتـاد همانجاست بهشت
دورخ از تیـــــــــرگی بخت درون تـــــــــــــو بــود
گر درون تیــره نباشد همه دنیــــاست بهشت
صائب تبریزی
این می چه حرامیست که عالم همه زان می جوشند
یک دسته به نابودی نامش کوشند
آنانکه برعاشقان حرامش کردند
خود خلوت از آن پیاله ها می نوشند
خیام
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
.
.
.
ادامه مطلب ...
چه
میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم
اسیر زندگی کردی
خداوندا!
.
.
.
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
میخزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
ادامه مطلب ...پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من
سیه زنجیر گیسو بـــاز کن دیوانـــــــــه اش با من
که می گویـد که می, نتوا ن زدن بی جـام وپیمانه ؟
شراب از لــــعل گلگونت بده پیمـــــــانه اش با من
.
.
.
ادامه مطلب ...دلخوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همینجاست کجا میرویم ؟!!!!
.
.
.
هر چه کنی بکن، مکن
ترک من ای نگار من
هر چه بری ببر، مـبر
.
.
.
بگو بگو
که چه کارت کنم بگو
که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را...
دانلود: http://s1.picofile.com/file/6243274644/begoo_begoo_www_Ganja2Music_Com_.mp3.html
ادامه مطلب ...به سر خاک پدر، دخترکی
صورت و سینه به ناخن میخست
که نه پیوند و نه مادر دارم
کاش روحم به پدر میپیوست
.
.
.
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک!
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه!.
.
.
.
ادامه مطلب ...پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست
نظاره تو بر همه جانها مبارکست
یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن
دانستهای که سایه عنقا مبارکست
.
.
.
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
نیمه شب بود و غمی تازه نفس!
ره خوابم زد و ماندم بیدار!
ریخت از پرتو لرزنده شمع!
سایه دسته گلی بر دیوار!
همه گل بود ولی روح نداشت!
سایه ای مضطرب و لرزان بود!
.
.
.
ادامه مطلب ...سفرکنم،تنها روم!
تنها ره صحرا روم!
شوم نهان از دیده ها!
تا شاید از دلها روم!
من مرغ پر شکسته ام!
.
.
.
ادامه مطلب ...الهی بمیرم!
که دیگر بدانی کجایم!
بدانی ز عالم جدایم!
الهی بمیرم!
نخندد به چشمت نگاهی!
.
.
.
ادامه مطلب ...من از هستی نمی خواهم بجز پیش تو مردن را
نمی خواهم خوراکی جز غم عشق تو خوردن را
تو را می خواهم آنگونه که گویی جسم روحش را
جدایی ناپذیر و تنگ یکدیگر فشردن را
.
.
.
ادامه مطلب ...وطن٬ وطن!
نظر فکن به من که من
به هر کجا٬
غریبوار٬
که زیر آسمان دیگری غنودهام،
همیشه با تو بودهام
.
.
.
ادامه مطلب ...دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت!
ای دختر بهار حسد می برم به تو!
عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا!
با هرچه طالبی بخدا می خرم ز تو!
بر شاخ نوجوان درختی شکوه ای!
با ناز می گشود دو چشمان بسته را!
می شست کاکلی به لب بام نقره فام!
آن بالهای نازک زیبای خسته را!
فروغ فرخزاد
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
.
.
.
ادامه مطلب ...هنوز دست زمانه مجال اگر دهدم
دری به عشق گشایم دوباره روی خودم
دوباره آمده فصل قشنگ چیدن تو
که باز از گل نام تو پر شود سبدم
.
.
.
ادامه مطلب ...
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
سجــــده ای زد بر لــــب درگـــــاه او
پـر زلیــــلا شــد دل پـــــــــر آه او
.
.
.
ادامه مطلب ...هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
.
.
.
ادامه مطلب ...من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
.
.
.
ادامه مطلب ...ای نگاهت آفتاب ظهر تیر !!
آب شد برف نگاهم ناگزیر !
هم شبیه سروی و هم
مثل بید
با تو ام بالا بلند سربه زیر !
.
.
.
هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است
.
.
.
ادامه مطلب ...به گرد کعبه میگردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه میگردد نمایان
پس بگرد تا بگردیم،بگرد تا بگردیم
.
.
.
ادامه مطلب ...