یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
یار بی یار

یار بی یار

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

نوروز باستانی فرخنده باد

نوروز باستانی فرخنده باد

بی قرارم


سلام گویم تو را ای یار جانی که قرار از دلم چه بی رحمانه ستانده ای!اگر می دانستی که این تاب چگونه و چه سان و چه میزان از دلم برده ای  خود  خویشتنت بر من عطا می نمودی و مرا در صحرای وسیع لطف به مستی می خواندی...

ادامه مطلب ...

بیا بیا


باز دلم بازی به سر آورده و سرم سودایی ساخته که چرا این جان از حلاوت عشقش محروم سازی و آن بر دام معشوق نیندازی که گویمش ای دوست گر که معشوق باشد تو را نخوام داشت و نداشتنت بی دلم سازد و من چگونه خوشدل باشم به بی دلی و گویدم سخت نگیر گرت نباشم وانگهی در دام یارت هستم و...
ادامه مطلب ...

فراق یار


براستی اگر اشکم نبودی مرا مرهم گدازین سنگ دل،این حرارت به چه فرو نشاندی؟جان از بیم هلاک بر این سوختن چگونه رهاندی؟

امید بر اشک یا نه نه بر آمدنش دارم!آمدن و آمدنهایش در هر زمان که می بایست!دیدگان دریاییم مرا آنچنان در میان آتش دل به غوص... ادامه مطلب ...

بر سر زلف کجت لانه ی خویش ساخته ام

بر سر زلف کجت لانه ی خویش ساخته ام

خوش خط زلف تو را آیین و کیش ساخته ام

سرم دوباره به سودایی شد مشغول و خویش از دور نظاره می کنم همی و گویی که بدنم ملتمس جان است ز بهر ورود بر آن!

آنچنان عجز و لابه اش مرا متعجب نمود که گفتم به کجاست این همای سعادت بر سر این جان مظلوم که تنم اینچنین بر او اصرار می ورزد...

ادامه مطلب ...

بدهکارم

سلام!

سلام بر تو ای یار!

آری منم!

دوباره آمده ام!

.

.

.

ادامه مطلب ...

نامهربان یار

چه سخت شوریدی بر من ای حریف!

من همانم،اینک گشته ام پیشت ضعیف!

چه تلخ است رسم این زمانه ای یار!

لگد میزندش هر کو گردد بی چیز و نحیف!

.

.

.


ادامه مطلب ...

عاشقم بر این معشوق!

دگر باره دلم داد برآورد کای عاشق!

به کجا می نگری که من در غم اویم در این دقایق!

به صد ره روز و شب منزل او می پویم !

.

.

.


ادامه مطلب ...

نوشته

این نوشته برای توست!

به یاد توست!

به نام توست!

با سرآغازی به نام الله!

.

.

.

ادامه مطلب ...

آسمان و باران و اختر!

اینجا بارانیست!

 چتری هم برای تو!

 بیا با هم زیر این باران قدم زنان! 

.

.

.


ادامه مطلب ...

حکایت ما!

و این حکایت است که جان ما را بر جهان، جام جهان نما می سازد. 

دل بر رجعت ازلی خوش داریم و ممکنات آن را مهیا خواهیم.لیک این تهیه به چه عنوان و به چه حالی میسر است.هیچ بر این مهم اندیشیده ایم...

ادامه مطلب ...

سلام بامدادان

سلام بامدادان را از من بپذیر ای یار همیشه! 

سلام بر تو ای یار جنگل در میان درخت های بی ریشه!  

سلام بر تو ای شهنشه پهنه ی این سرای آباد ویرانگر پیشه!

سلام بر تو ای یاری که گذاردی جان در ره این جنگل بی پروا از هزاران تیشه! 

سلام بر تو ای عمر ابدی،مباد آن روزی که بینم جان بر سپردی همچو با سنگی بر شیشه!  

سلام بر تو ای پیر دیر آسمانی،آسمانی تر زین نباشد که مرا خواهی شوم سلطان بی یال این بیشه!

سلام بر تو ای اهل شباب که در این ره بی منزل سر کوفته ای بر جاده های بی قاعده راه تا که رها شوی از هر نوع کلیشه!

در حال باید گشت و گرداند چرخ این روزگار که هیچ نیست در ماضی و آنچه نآمدست و آینده گویند نیز هیچ نیست هر چه هست در حال است همیشه!

یار بی یار

ارمغان عشق

آرامش دریای من، چندیست بر هم خورده است

امواج گیسوی کسی ، آسایشم را برده است

 

اوضاع بر وفق مرادم بود تا یکسال پیش

زان پس خیالی چون خوره ، روح و تنم را خورده است


ادامه مطلب ...

گُل من

دو سه ماهیست که بدجور دلم چشم به راهت دارد

چه کند این دل بیچاره ٬ که عادت به نگاهت دارد

نکند باز غروری ـ که نداری٬  گُل من !  گُل بکند

دل عقرب زده ام٬ چشم به اعجاز گیاهت دارد 


ادامه مطلب ...

من و تو!

من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم 

 هر دو دنبال دل گمشده ای ، دربدریم 

ماکه محتاج نفسهای همیم ، آه ! چرا 

از کنار تن یخ کرده ی هم می گذریم؟ 

ادامه مطلب ...

سلامم را جوابی ده!

سلام بر تو ای مونس جان و تن من! 

هر چه دادم بر باد تو ماندی باز در وطن من! 

اصل به گمراهی و جهلش ندادم هرگز! 

گر که بودست عمری به بطالت ثمن من! 

  

ادامه مطلب ...

چرا مثل گذشته ها...

 چرا مثل گذشته ها برای من نمی میری!؟ 

                                                 وحتی یک سراغ ساده هم از من نمی گیری 

 تو که گفتی سوار سرنوشت خویش می باشی 

                                          چه شد حالا چنین بازیچه ی دستان تقدیری!؟  

 

ادامه مطلب ...

سلام بر شما!

سلام بر شماای آنکه از کودکی ملجا قلبی ترین سوگندهایم بوده اید! 

سلام بر شما که دوستتان دارم،اما نه از برای اینکه به امید آمدنتان شانه از بار مسولیت هایم خالی نمایم!

.

.

.


ادامه مطلب ...

اشک و آه!

اشک و آه! 

این است سزای دلهای بی گناه! 

چگونه است کاین قانون می باید حاکم باشد بر هر راه و چاه!

.

.

.


ادامه مطلب ...

این روزها!

این روزها دلم تنگ می شود گاهی! 

در حسرتم به توجهی از دوست یا که نگاهی! 

سرخوش بودم از نشاط یاران دل زنده در طلب صراحی!

.

.

.


ادامه مطلب ...

خدا

سوز و ساز عاشقانه ام بساز! 

دل در بر خویش و جان بر رهش بباز! 

همه آسمانها بر زمین آیند چون گویم راز!

.

.

.

ادامه مطلب ...

سلام!

سلام بر یاران جان! 

یاران جان و مهربان! 

یاران جان مهربان آشنا زبان! 

سر برگریبان است ، بس که زکف برفته ست توان!    

.

ادامه مطلب ...

یار من مرا یار ندید!

کاش یار مرا زبهر خود می دانست! 

و آنگه دلش بر دام ما می مانست! 

من نگویم که تو را یار نیم!

.

.

.

ادامه مطلب ...

آنکه دلم داشت

آنکه دلم داشت دلم شاد نکرد!

به خیالش در رهم کار نآباد نکرد!

عاشقان سینه چاکم خدارا!

.

.

.

ادامه مطلب ...

آموخته ام که...

آموخته ام که با پول می شود خانه خرید اما آشیانه نه... 

آموخته ام با پول می شود بستری برای خواب خرید اما خواب نه... 

آموخته ام با پول می شود ساعت خرید اما زمان نه... 

ادامه مطلب ...

دل نامه

سلام بر تمامی یاران جان! 

کجایند مردان بی ادعا! 

کجایند جان بر جان فروشان بی ادعا! 

جایشان چه سوزناک خالیست!  

.

ادامه مطلب ...

سکوت

گاهی اوقات سکوت بلند ترین فریاد است! 

غرق سکوتم! 

حیران از این حبوطم! 

کج و معوج می رویم! 

سراپا حیران بدنبال خطوطم! 

دیوانه ی آبادی و عقل بر این راه ربودم! 

چون است که آبادی برفت و در ویرانی غنودم! 

خدایا به فریادم برس چون جمله فریاد با تو بودم!

یار بی یار

تو را دوست می دارم!

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم !  

.

ادامه مطلب ...

عاشق شدم!

 تو آمدی!

می دانستی از کجا تا کنون منتظر تو بودم؟ 

.

ادامه مطلب ...

چرا!!!!

چرا باران نمی بارد؟!!! 

چرا آسمان ابریست اما باران نمی بارد؟!!! 

آیا دیری زین زمان فسادی نبودی به این جهان! 

زنهار زنهار! 

بودست! 

پس چه شدست آسمان را؟!!!  

نمی دانم! 

شاید این نمی دانم دلیلست بر راحتی جانم! 

شاید!!!

یار بی یار

شد!

عاقبت شد! 

روزها بیگاه و گاه ها نا آگاه! 

اما شد! 

در بهت این شدنم! 

چه کنم؟! 

آیا این منم! 

به کجا برم این ... 

نه نمی گویم! 

یا رب! 

یار بی یار! 

.

یار بی یار

کلام!

سلام گویم همه تان را! 

سلام گویم روی گردان از بتان را! 

سلام گویم آنان را که چشم بر بستنی ها بسته اند و  دیدنی ها را سخت نظاره گرند! 

.

ادامه مطلب ...

خدایا!

خدایا! 

یارا! 

ای خوشین یار مهربان! 

مهربانیت بر من به ثبوت رسیده است! 

نمی دانم با رفتارهایی که تلنگر بر نظم جهانیت زده است چه کنم؟ 

.

ادامه مطلب ...

نامردان!

زمان بس ناجوانمردانه پست است... 

مردها را... 

مردها را... 

مردها را... 

مردها را چه می باید گفت! 

.

ادامه مطلب ...

و من...

و من نیز چون همگانم!

هستم!

می آیم!

می روم!

می آییم و می رویم!

آری!

.

.

.


ادامه مطلب ...

در تمنای یار

خیال انگیزی و سبزی! 

و چه زیباست آن خیالی که در سبزی تو بر اذهان مستولی گشته!  

.

ادامه مطلب ...

حکایت

و این حکایت است که جان ما را بر جهان، جام جهان نما می سازد. 

دل بر رجعت ازلی خوش داریم و ممکنات آن را مهیا خواهیم.لیک این تهیه به چه عنوان و ...

ادامه مطلب ...

همه حق و همه شور

پشت به در و روی به دیوار خواهندت! 

سر به سر و روی به اغیار خواهندت! 

چه خوش است همهمه ی همهمه سازان!   

.

ادامه مطلب ...

انسانهای عاری از مسکنت

دل در گرو دوست نگه می باید داشت
ور نه چه اهم است!
یارا تو مرا سیر از جان نگاهت بپذیر! 

.

ادامه مطلب ...

امید بر گشودن در دارم!

ای دوست! 

هیچ سلامی نیست که بر پاسخش اندیشه نمایم و سر در گریبان دارم همچو گریبانیان دگر! 

تن لرزان! 

سر ناتوان از برآوردن!  

.

ادامه مطلب ...

آه اشکهایم!

آه اشکهایم! 

نمی دانم ایستاده ام یا که در عرض سراپایم! 

و چه می تواند مهم باشد که اینجایم یا آنجایم!

.

.

.

ادامه مطلب ...

سخن از جان وجود

سلام دارم بر یاران جان و جانان یار که دل بی قرار در یافتن ره و راه دارند و ترس در خروج از کلیشه و باور بر اینکه من موروثی مسلمانم،پس مسلمانم! اما اینکه هیچ نظر بر این نقطه ی عطف  فکنده اند که اگر به فرض مثال...
ادامه مطلب ...

تو را برای همیشه برگزیده ام!

تو را برای همیشه برگزیده ام! 

همیشه تو را خواهم خواند و به یادت خواهم بود! 

ای محبوب همیشه! 

.

ادامه مطلب ...

آنچه او در خشت خام می دید ...

آنچه او در خشت خام می دید ... 

وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی!

سخنی از باب درد دل

باز دوباره قلم اسیر دستانم گشت و من نیز به خیالی که شاید به این اسارت ، تن از اسارت افکارم خواهم رهید.اما صد حیف که اکنون...

ادامه مطلب ...

چشمانت

ای کاش دانسته ها بودی و من اندر پی این دانش پابرهنه به دنبالت می آمدم.می دانی،باید بگویم و بهتر است بگویم که باید اعتراف کنم که از آن لحظه ای که بر این مهم رسیدم که اگر دم هست لاجرم باید زحمت...

ادامه مطلب ...

چشمان سبزت

دلتنگ توام! 

دلتنگ چشمان توام! 

چشمان سبزت مرا می خواند همی!

.

.

.

ادامه مطلب ...

الا ای ایرانی آزاد باش و راست گوی!

به نام نامی صدق و راستی! 

کاو که کمالش دهد هر کاستی !

به جهان عدم هست شدست و هست نیست!

به راستی شهشنه راستگویان کیست؟

.

ادامه مطلب ...

تو نیستی که ببینی!

ای کاش بودی و می دیدی! 

نمی دانم شاید خدا می دانست که اگر باشی تاب این را نخواهی داشت! 

باری چه می شود کرد؟ 

هرگز باور ندارم اینگونه بودن را!  

.

ادامه مطلب ...

تنها تو می مانی!

 

 

خدایا! 

درود می فرستم بر تو که همواره در اوج الوهیت خویش بر من کبر نورزیدی!  

خدایا ! 

تو را دوست دارم،نه فقط برای اینکه بر من نعماتت را ارزانی داشته ای،که برای اینکه مرا پرورش دادی!

ادامه مطلب ...